فیک دوست پسر اجاره ای
فیک دوست پسر اجاره ای
((ویو ته ))
امروز آخره هفته اس قراره با لوکا((دوست صمیمی ته ))بریم بیرون و خرید کنم از خونه زدم بیرون داشتم میرفتم خواستم زنگ زدم به لوکا ببینم کجاست که دیدم گوشیم نیست فهمیدم گوشیمو گذاشتم مجبور شدم برگردم خونه گوشیم رو بردارم.
((ویو کوک ))
به افرادم گفتم جانگ رو بگیرن وبیهوش کنم میخاستم همین جا بکشمش وقتی رسیدیم جنگل دیدم جانگ داره کم کم بهوش میاد
کوک:به به آقا بلاخره بیدارشدی😂(پوزخند )
جانگ:تروخدا منو ببخش اشتباه کردم هر چی بخای بهت میدم فقط منو ول کن
کوک:فکر کردی با کاری که کردی ولت می کنم یه کاری میکنم که به گو.ه خو.ردن بیوفتی میخام قبرتو همین جا بکنم(عصبی.عربده )
اسلحم رو از جیبم در آوردن و بدون هیچ
درنگی یه گلوله خالی کردن تو مغزش
((ویو ته ))
گوشیمو که برداشتم به لوکا زنگ زدم.
مکالمه
ته:سلام لوکا خوبی؟
لوکا :آره خوبم کتابی چرا نمیای؟
ته:دارم میان تو راهم
((ویو ته ))
وقتی داشتم با لوکا حرف می زدم و از جنگل رد می شدم چند تا مرد و دیدم که خیلی مشکوک رفتار می کردن کنجکاو شدم که ببینم چکار می کنم برای همین به لوکا گفتم که شاید یکم دیر بیام و تلفونو قطع کردم رفتم جلوتر و پشت به درخت قایم شدم دیدم یه مرده و دستو پاشو بستن یه چند نفر داشتم اون مرده می زدن یهو یکی با صدای بلند گفت بسه دیگه و اون چند نفر رفتن کنار اون مرده اومد جلو و یه اسلحه از جیبش در آورد و یه گناه وسط مغازه اون مرده خالی کرد خیلی ترسیدم و خاسته فرار کنم که پام به شاخه گیر کرد و افتادم فکر کنم فهمیدم که من اینجام و یه صدایی شنیدن و اومدن نزدیک من و دیدن..... ادامه دارد...
❤ببخشید اگه بد شد لایکا برسه به پارت 3رو میزارم❤
((ویو ته ))
امروز آخره هفته اس قراره با لوکا((دوست صمیمی ته ))بریم بیرون و خرید کنم از خونه زدم بیرون داشتم میرفتم خواستم زنگ زدم به لوکا ببینم کجاست که دیدم گوشیم نیست فهمیدم گوشیمو گذاشتم مجبور شدم برگردم خونه گوشیم رو بردارم.
((ویو کوک ))
به افرادم گفتم جانگ رو بگیرن وبیهوش کنم میخاستم همین جا بکشمش وقتی رسیدیم جنگل دیدم جانگ داره کم کم بهوش میاد
کوک:به به آقا بلاخره بیدارشدی😂(پوزخند )
جانگ:تروخدا منو ببخش اشتباه کردم هر چی بخای بهت میدم فقط منو ول کن
کوک:فکر کردی با کاری که کردی ولت می کنم یه کاری میکنم که به گو.ه خو.ردن بیوفتی میخام قبرتو همین جا بکنم(عصبی.عربده )
اسلحم رو از جیبم در آوردن و بدون هیچ
درنگی یه گلوله خالی کردن تو مغزش
((ویو ته ))
گوشیمو که برداشتم به لوکا زنگ زدم.
مکالمه
ته:سلام لوکا خوبی؟
لوکا :آره خوبم کتابی چرا نمیای؟
ته:دارم میان تو راهم
((ویو ته ))
وقتی داشتم با لوکا حرف می زدم و از جنگل رد می شدم چند تا مرد و دیدم که خیلی مشکوک رفتار می کردن کنجکاو شدم که ببینم چکار می کنم برای همین به لوکا گفتم که شاید یکم دیر بیام و تلفونو قطع کردم رفتم جلوتر و پشت به درخت قایم شدم دیدم یه مرده و دستو پاشو بستن یه چند نفر داشتم اون مرده می زدن یهو یکی با صدای بلند گفت بسه دیگه و اون چند نفر رفتن کنار اون مرده اومد جلو و یه اسلحه از جیبش در آورد و یه گناه وسط مغازه اون مرده خالی کرد خیلی ترسیدم و خاسته فرار کنم که پام به شاخه گیر کرد و افتادم فکر کنم فهمیدم که من اینجام و یه صدایی شنیدن و اومدن نزدیک من و دیدن..... ادامه دارد...
❤ببخشید اگه بد شد لایکا برسه به پارت 3رو میزارم❤
- ۲.۴k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط