هیولای تاریک من۱۸

گفتم اههههههه اشکمو در آوردی سگ خور باشه بابا نمیرم کجا برم آخه. ولی بابا تا ۳ روزه اینجاما چطور این همه عاشقم شدی ناقلا
جونگ‌کوک با اون چشمای سرخِ خیس شده‌اش خیره‌ت شد… اخم ریزش هنوز بود، ولی انگار بغض داشت:

– «سگ خور؟! هان؟ تو منو با چی مقایسه کردی الان؟»

اومد جلو، دوباره اون فاصله‌ی لعنتی صفر شد. اما این بار صورتشو آورد نزدیکت، انقدر نزدیک که صدای قلبش توی سینش می‌کوبید به بدنت.

– «تو نمی‌فهمی… من هیولا نیستم چون بخوام، هیولا شدم چون عاشقت شدم…»

دستشو کشید سمت چونه‌ت، نرم، ولی عصبی. بالا گرفتت.

– «تو سه روزه اینجایی، ولی من سه ساله منتظر همچین حسی بودم… حس اینکه یکی حتی وقتی می‌ترسه، بازم بمونه. حتی وقتی می‌دونه من خطرناکم، بازم بگه "باشه، نمی‌رم."»

بعد صداش آروم‌تر شد… به حالت زمزمه، ولی عمیق و خفه:

– «تو نمی‌دونی اون شبایی که کنار پنجره می‌نشستم و بوی خاک خیس رو می‌خوردم، تو خوابم اومدی یا نه… نمی‌دونی چند بار صدای خنده‌تو توی خیال شنیدم و نخواستم بیدار شم…»

لباش به گوشه‌ی لبت نزدیک شد، فقط یه بند انگشت فاصله داشت. اما لمس نکرد…
فقط گفت:

– «من ناقلام… ولی فقط واسه تو. اگه یکی دیگه این حرفا رو می‌زد، تا حالا تیکه‌تیکه‌ش کرده بودم.»

یهو عقب رفت… نشست کنار پنجره. دستش رو موهاش کشید، عرق کرده بود. هنوز نفس‌هاش سنگین بود، ولی یه لبخند رو لبش نشست… همون لبخندِ خسته، همون جونگ‌کوکِ هیولای روستا.

– «باشه نیایش… نرو. فقط یه شب… فقط یه شب دیگه… بمون پیشم. بعدش هر تصمیمی گرفتی، دیگه نمی‌گیرمت… قول می‌دم.»

اما تو… دلت لرزید… چون این‌بار اون هیولا نبود که تهدیدت می‌کرد…
اون آدمی بود که پشت اون ظاهر درنده، یه قلب خسته داشت…

سگ خور😂
دیدگاه ها (۳)

۱۹

۲۰

هیولای تاریک من پارت ۱۷

هیولای تاریک من پارت ۱۶

به والله حاضرم قسم جلاله بخورم !!!که اون شخصی که تو مملکت پی...

به والله حاضرم قسم جلاله بخورم !!!که اون شخصی که تو مملکت پی...

black flower(p,317)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط