چندپارتی
#چندپارتی
ساعت9:5شب
ویو ا.ت
با صدای در خونه بلند شدم چرا آیفون نزدن کی براشون در ورودی رو باز کرد
در رو باز کردم که با چهره ی کمی مهربون میا(دختر عمو) و مادرش میلانا و همچنین دو چهره ای که سلیطه بودن ازش میبارید یعنی کاترینا(دختر عمه) و ویکتوریا (عمه) و چهره ی خندان شوهرم که راضی بود من امشب هم بعد یک ماه سختی بکشم نمایان شد
هر چند تا وقتی لبخند داشت که لباسم پیدا نبود ولی چون پسر داخل این جمع نبود فقط یه اخم کوچیک کرد
مهمون ها به سمت سالن اصلی رفتن با چشم قره از بقل کوک رد شدم ولی یادم اومد کاترینا منتظر فرسته با اون لباسش
رفتم کنار کوک نشستم و بعد کمی حرف زدن پاشدم که چای بیارم چایی رو توی سینی گزاشتم خواستم ببرم که از درد دستم سینی رو روی میز ول کردم صدای بلندی نداشت کوک رو صدا زدم که کمکم کنه
کوک عزیزم میشه چایی رو ببری؟
-اه ا.ت خستم خودت انجام بده دیگه
.
راستش خیلی دلم شکست ولی خب چاره ای نداشتم چایی رو بردم و پخش کردم
.
.
خواستم میز شام رو بچینم که چهره ی کاترینا و ویکتوریا نمایان شد
ا.ت /ویکتوریا&/کاترینا !/
جانم چیزی میخاستید
& اومدیم کمکت عزیزم
.
اه اصلا بلد نیستن خوب نقش بازی کنن معلوم نیست بعد ۲ سال چه نقشه ای برام کشیدن
.
! عزیزم کدوم سرویس رو میچینی؟
اونی که بالاست نیازی به زحمت نیست
& عزیزم زحمت چی حالا بیا بهم نشونش بده
باشه..... ایناش این...
حرف ا.ت با صدای تولید شده قطع شد
سرش رو برگردوند و دید کاترینا رو ی زمین نشسته دستش رو گرفته و محکم فشار میداد از اون بد تر ظرف مورد علاقه اوا بود که خورد شده بود ا.ت میدونست از قصد بود چون اصلا اون طرف دم ذست نبود بلکه توی کابینت گوشه ی گوشه بود کوک رو دید که شتاب زده اومد و به سمت کاترینا رفت با جعبه ی کمک های اولیه دست کاترینا رو بست کاترینا محکم کوک رو بقل کرده بود و کوک هم سرش رو دست میکشید
ات از بغض داشت خفه می شد ولی انگار کرد
سر شام
.
.
.
در کمال تعجب غذا شور شده بود در صورتی که اخرین بار قبل مهمون ها مزه ی غذا عالی عالی بود
-اه ا.ت این چه غذاییه بلد نیستی؟
! بی چهاره پسر داییم بهش اینجوری غذا میدی؟
& بعد دوسال اومدیم خونتون بلد نبودی از بیرون میگرفتی
®(میلانا) حالا اتفاقی نیوفتاده که عیبی نداره
&و! ما دیگه میریم واقعا که
®و دخترش: اع کجا صبر کنین ....
#اد.جئون
ساعت9:5شب
ویو ا.ت
با صدای در خونه بلند شدم چرا آیفون نزدن کی براشون در ورودی رو باز کرد
در رو باز کردم که با چهره ی کمی مهربون میا(دختر عمو) و مادرش میلانا و همچنین دو چهره ای که سلیطه بودن ازش میبارید یعنی کاترینا(دختر عمه) و ویکتوریا (عمه) و چهره ی خندان شوهرم که راضی بود من امشب هم بعد یک ماه سختی بکشم نمایان شد
هر چند تا وقتی لبخند داشت که لباسم پیدا نبود ولی چون پسر داخل این جمع نبود فقط یه اخم کوچیک کرد
مهمون ها به سمت سالن اصلی رفتن با چشم قره از بقل کوک رد شدم ولی یادم اومد کاترینا منتظر فرسته با اون لباسش
رفتم کنار کوک نشستم و بعد کمی حرف زدن پاشدم که چای بیارم چایی رو توی سینی گزاشتم خواستم ببرم که از درد دستم سینی رو روی میز ول کردم صدای بلندی نداشت کوک رو صدا زدم که کمکم کنه
کوک عزیزم میشه چایی رو ببری؟
-اه ا.ت خستم خودت انجام بده دیگه
.
راستش خیلی دلم شکست ولی خب چاره ای نداشتم چایی رو بردم و پخش کردم
.
.
خواستم میز شام رو بچینم که چهره ی کاترینا و ویکتوریا نمایان شد
ا.ت /ویکتوریا&/کاترینا !/
جانم چیزی میخاستید
& اومدیم کمکت عزیزم
.
اه اصلا بلد نیستن خوب نقش بازی کنن معلوم نیست بعد ۲ سال چه نقشه ای برام کشیدن
.
! عزیزم کدوم سرویس رو میچینی؟
اونی که بالاست نیازی به زحمت نیست
& عزیزم زحمت چی حالا بیا بهم نشونش بده
باشه..... ایناش این...
حرف ا.ت با صدای تولید شده قطع شد
سرش رو برگردوند و دید کاترینا رو ی زمین نشسته دستش رو گرفته و محکم فشار میداد از اون بد تر ظرف مورد علاقه اوا بود که خورد شده بود ا.ت میدونست از قصد بود چون اصلا اون طرف دم ذست نبود بلکه توی کابینت گوشه ی گوشه بود کوک رو دید که شتاب زده اومد و به سمت کاترینا رفت با جعبه ی کمک های اولیه دست کاترینا رو بست کاترینا محکم کوک رو بقل کرده بود و کوک هم سرش رو دست میکشید
ات از بغض داشت خفه می شد ولی انگار کرد
سر شام
.
.
.
در کمال تعجب غذا شور شده بود در صورتی که اخرین بار قبل مهمون ها مزه ی غذا عالی عالی بود
-اه ا.ت این چه غذاییه بلد نیستی؟
! بی چهاره پسر داییم بهش اینجوری غذا میدی؟
& بعد دوسال اومدیم خونتون بلد نبودی از بیرون میگرفتی
®(میلانا) حالا اتفاقی نیوفتاده که عیبی نداره
&و! ما دیگه میریم واقعا که
®و دخترش: اع کجا صبر کنین ....
#اد.جئون
- ۳.۱k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط