*پارت 6*

کوک:رفتم پایین نشستم روی مبل و نتظر اون دختر بودم ((بچه ها من یادم نمیاد که ات اسمشو به کوک گفته یا نه )
ات:رفتم لباس هارو پوشیدم رفتم پایین دیدم اون اقا نشست روی مبل و با خودش می خنده خنده هاش قبم لرزوند خیلی قشنگ وخرگوشی می خندید یعنی چی باعث شده بخنده سلام کردم اون برگشت گفت .
کوک:سلام کرد منم گفتم علیک بریم صبحانه بخوریم .
ات:بریم
کوک:دیدم میخاد دوتا صندلی دور تر از من بشین منم بهش گفتم اونجا نشیدن بیا و اینجا بشین دیدم بی توجهی کرد بلند گفتم که ترسید و امد و رروی صندلی کنار من نشست من خودم براش لقمه میگرفتم و می ذاشتم دهنش این کار خیلی خوش حالم می کرد من تا حالا از این حس ها نداشتم ...
ات :از این که داشت لقمه میزاشت دهنم خوش حال بودم نمی دونم اخرین بار کی بود که مامانم بابام لقمه می زاشتن دهنم چشمام پر اشک شدن ولی جلوی خودم گرفتم که گریه نکنم بعد که صبحانه تموم شد می خاستم برم که اون اقا گفت کجا می ری فرشته کوچولو منم گفتم من میرم تو اتاق دیگه بعد منم فرشته کوچولو نیستم اسم دارم خرگوش کوچولو ...
کوک:خرگوش ((کوچولو باخنده بلند)
ات :بله چطور تو می تونی منو فرشته کوچولو صدا کنی پس منم می تونم تورو خرگوش کوچولو صدا کنم .
کوک:باش باش من کی گفتم نگو
ات :خوب حالا اسمت چی هست
کوک:خرگوش کوچولو (باپوزخند)
ادامه پارت بعدی
لایک 10
کامنت:10
دیدگاه ها (۱)

*پارت 7*

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

عشق چیز خوبیه پارت ۶صبح از خواب بلند شدم لباسمو عوض کردم و ا...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط