فقیری به در خانه بخیلی آمد و گفت

‏‎#فقیری به در خانه بخیلی آمد، و گفت

شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای

و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده

بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام

فقیر گفت :من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا بودم

از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم
دیدگاه ها (۳)

این مرد به مدت60سال هر صبح با یک دسته گل همسرش رو بغل میکرده...

#فضائل_امیر المومنین علیه السلام در کتب حدیثی اهل عامه شماره...

#ایکاش_به_خود_مون_‌بیایم. . .این همه تلنگر زد نفهمیدیم ،،وای...

#داستان_کوتاه

موضوع:برادر ناتنی من پارت ۲پ.ت ا.ت هر چی تو بگی من همون کار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط