رمان ماهک پارت افتخاری 85
#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_85
ارش لبخندی زد و گفت پس هرکدوم رو که خواستی رو انتخاب کن دختر بچه با چشمای درشت و خوشگلش گفت هرکدوم رووو؟ ارش سری تکون داد و گفت هرکدومو...
ارش عروسک رو بدست بچه داد و چند تراول هم توی دست بچه گزاشت و به سمت خونشون راهیش کرد.
توی تصوراتمم نمیگنجید که ارش اینجوری باشه و مدام این سوال توی مغزم رژه میرفت که چطور کسیکه انقدر مهربونه میتونه بامن این رفتارو داشته باشه و به این فکر میکردم که مشکل ارش بامن چیه...
تا اخر خرید دستمو ول نکرد و علاوه بر اون خرس کلی لباس و چیزای مختلف هم بزور واسم گرفت و اون شب شامو همگی کنار هم توی یه رستوران خوردیم و دیر موقه به خونه برگشتیم و من از خستگی زیاد به محضی که لباسامو عوض کردم و سرمو روی بالشت گزاشتم خوابم برد.
صبح که از خواب ببدار شدم ارش سرکار بود طبق معمول بعد از شستن دست و صورتم به اشپزخونه رفتم میلی به خوردن صبحانه نداشتم پس فقط یه لیوان شیر برا خودم ریختم و همونطور که مزه مزش میکردم لغتای ادبیاتم رو هم حفظ میکردم.
سمیرا خانوم وارد اشپزخونه شد و بعد از سلام صبح بخیر مجبورم کرد که صبحونه رو کامل بخورم.
تا ظهر به درسام رسیدم و بعد از اتمامشون به اتاق خواب رفتم و خریدای دیشب رو بدون اینکه حتی از نایلون خارجشون کنم گزاشتم توی کمد و زیر لب گفتم بخوره تو سرت پسره بیشعور هر رفتاری که دلت میخواد باهام میکنی بعدم میری واسم لباس میگیری میخام صدسال سیاه بگیری.
با حرص در کمد رو بهم کوبیدم ولی عروسکی که برام گرفته بود رو خیلی دوست داشتم عروسک رو محکم بغل کردم و چون بزرگ بود سرمو گزاشتم روش و اروم اروم گریه کردم نمیدونم چم شد یهو اما میدونم که خیلی به این گریه نیاز داشتم.
آرش✍
اروم وارد اتاق شدم چشمم خورد به ماهک بخاطر همین همونجا ایستادم و داخل نرفتم دلم میخواست یه دل سیر بهش نگاه کنم.
خریدای دیشب رو با حرص گزاشت توی کمد و یچیزایی هم زیر لب میگفت که شک ندارم بمن فش میداد و حق هم داشت من تا تونستم اذیتش کردم بعد برداشتم واسش خرید کردم حتی یه عذر خواهی ساده هم نکردم...
عروسکشو بغل کرد و سرسو گزاشت روش صداش قط شد بعد از چند دقیقه حس کردم داره گریه میکنه چون خوابیدنش طولانی شد نزدیکش شدم صدای هق هقشو شنیدم.
من بااین دختر چکار کردم لعنت بمن که جز عذاب چیزی واسش نیستم کاش لال شده بودم و اون حرفارو بهش نمیزدم.
به سمتش رفتم و دستمو گزاستم روی شونش اول اعتنایی نکرد اما بعد سرشو بلند کرد و با چشمای اشکی زل زد بهم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ارش لبخندی زد و گفت پس هرکدوم رو که خواستی رو انتخاب کن دختر بچه با چشمای درشت و خوشگلش گفت هرکدوم رووو؟ ارش سری تکون داد و گفت هرکدومو...
ارش عروسک رو بدست بچه داد و چند تراول هم توی دست بچه گزاشت و به سمت خونشون راهیش کرد.
توی تصوراتمم نمیگنجید که ارش اینجوری باشه و مدام این سوال توی مغزم رژه میرفت که چطور کسیکه انقدر مهربونه میتونه بامن این رفتارو داشته باشه و به این فکر میکردم که مشکل ارش بامن چیه...
تا اخر خرید دستمو ول نکرد و علاوه بر اون خرس کلی لباس و چیزای مختلف هم بزور واسم گرفت و اون شب شامو همگی کنار هم توی یه رستوران خوردیم و دیر موقه به خونه برگشتیم و من از خستگی زیاد به محضی که لباسامو عوض کردم و سرمو روی بالشت گزاشتم خوابم برد.
صبح که از خواب ببدار شدم ارش سرکار بود طبق معمول بعد از شستن دست و صورتم به اشپزخونه رفتم میلی به خوردن صبحانه نداشتم پس فقط یه لیوان شیر برا خودم ریختم و همونطور که مزه مزش میکردم لغتای ادبیاتم رو هم حفظ میکردم.
سمیرا خانوم وارد اشپزخونه شد و بعد از سلام صبح بخیر مجبورم کرد که صبحونه رو کامل بخورم.
تا ظهر به درسام رسیدم و بعد از اتمامشون به اتاق خواب رفتم و خریدای دیشب رو بدون اینکه حتی از نایلون خارجشون کنم گزاشتم توی کمد و زیر لب گفتم بخوره تو سرت پسره بیشعور هر رفتاری که دلت میخواد باهام میکنی بعدم میری واسم لباس میگیری میخام صدسال سیاه بگیری.
با حرص در کمد رو بهم کوبیدم ولی عروسکی که برام گرفته بود رو خیلی دوست داشتم عروسک رو محکم بغل کردم و چون بزرگ بود سرمو گزاشتم روش و اروم اروم گریه کردم نمیدونم چم شد یهو اما میدونم که خیلی به این گریه نیاز داشتم.
آرش✍
اروم وارد اتاق شدم چشمم خورد به ماهک بخاطر همین همونجا ایستادم و داخل نرفتم دلم میخواست یه دل سیر بهش نگاه کنم.
خریدای دیشب رو با حرص گزاشت توی کمد و یچیزایی هم زیر لب میگفت که شک ندارم بمن فش میداد و حق هم داشت من تا تونستم اذیتش کردم بعد برداشتم واسش خرید کردم حتی یه عذر خواهی ساده هم نکردم...
عروسکشو بغل کرد و سرسو گزاشت روش صداش قط شد بعد از چند دقیقه حس کردم داره گریه میکنه چون خوابیدنش طولانی شد نزدیکش شدم صدای هق هقشو شنیدم.
من بااین دختر چکار کردم لعنت بمن که جز عذاب چیزی واسش نیستم کاش لال شده بودم و اون حرفارو بهش نمیزدم.
به سمتش رفتم و دستمو گزاستم روی شونش اول اعتنایی نکرد اما بعد سرشو بلند کرد و با چشمای اشکی زل زد بهم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۹.۴k
۰۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.