وقتی از پرورشگاه آورده بودت
وقتی از پرورشگاه آورده بودت
پارت اول
ویو کلارا
ی روز دیگه توی یتیم خونه
ی روز مثل هر روز
ی روز خسته کننده
ی روز با کار کردن شروع شد دوباره
ریس یتیم خونه خیلی اذیتم میکرد چون پدر و مادر من از ثروتمند ترین افراد
آمریکا بودن ولی ی نفر اونا رو ترور کرد و از پیش من رفتن
اسمم رو پدرم انتخاب کرده ک با اسم خودش ست بود کارن و کلارا
هه !
چ فایده اسمی ک انتخاب کرده ب درد یتیم خونه نمیخره ک
از این زندگی خسته شدم
دلم هیجان میخاد
من مثل مادرم هستم با موهای بلوند
و قد بلند و بدن زریف من خیلی چیز ها از پدرم ب ارث بردم ولی ریس یتیم خونه منو مجبور کرد تا هموشو ب نام اون بزنم
من الان روی تخت یتیم خونه خابیدم و ب سقف نگا میکنم
در حالی ک اگر نرم پایین مادر منو دوباره کتک میزنه
( منظور ا مادر همو ریس یتیم خونس)
ی روز دیگه با ی زندگی کسالت بار دیگه
کی قراره برم از اینجا
من مدیسون کلارا هستم
در حال حاضر ۱۴ سالمه و از وقتی ک ۳ سالم بوده توی یتیم خونه بودم
مادر : کلارا بلند شو امروز قراره ی نفر بیاد
اینجا و یکی از دخترای توی رده ی سنی شما رو انتخاب کنه (سرد )
خدا رحم کنه این دفعه دیگه قراره چ بلای سرمون بیارن
بلند شدم رفتم پایین کنار بقیه وایسادم
ی مرد قد بلند با موهای سیاه و کت و شلوار مشکی با ماشین بنز G86 آمد داخل حیاط
خداراشکر اسم ماشین هارو خوب بلدم
کنار بقیه وایساده بودم
از همون دور ی نگاه سردی ب همه مون انداخت
حس خوبی نسبت بهش نداشتم دوست نداشتم با این یکی برم
آمد نزدیک تر داشت یکی یکی همه رو از نزدیک آنالیز میکرد تا رسید ب من
امد نزدیک صورتم خیلی نزدیک بود مچ دستم رو گرفت ب قدری محکم گرفته بود ک الان دستم میشکست منو کشوند سمت خودش
منو چسبوند ب خودش و با دست دیگش دور کمرم رو گرفت در حالی ک با دست دیگش دستم رو گرفته بود
خیلی صورت هامون نزدیک بود
دستم رو ول کرد سیگارش رو از تو دهنش در آورد دود سیگار رو فت کرد تو صورتم بوی سیگار با الکل قاطی شده بود
توی همون حالت گفت
_ لباسش رو بیارید
بله آقا
منو ول کرد ی زنی آمد منو برد داخل ی لباس بهم داد ک بپوشم
لباسش خیلی قشنگ بود و دقیق اندازهی من بود ولی ی خورده باز بود
آمدم بیرون اون مرده منتظرم وایساده بود
رفتم روبه روش وایسادم و گفتم
+ بابت لباس ممنونم من مدیسون کلارا هستم و ۱۴ سالمه
_ از این ب بعد تو جعون کلارا هستی
و ی چیز مهم ک باید بدونی اینه ک تو مال منی
کپی از فیک ممنوع
پارت اول
ویو کلارا
ی روز دیگه توی یتیم خونه
ی روز مثل هر روز
ی روز خسته کننده
ی روز با کار کردن شروع شد دوباره
ریس یتیم خونه خیلی اذیتم میکرد چون پدر و مادر من از ثروتمند ترین افراد
آمریکا بودن ولی ی نفر اونا رو ترور کرد و از پیش من رفتن
اسمم رو پدرم انتخاب کرده ک با اسم خودش ست بود کارن و کلارا
هه !
چ فایده اسمی ک انتخاب کرده ب درد یتیم خونه نمیخره ک
از این زندگی خسته شدم
دلم هیجان میخاد
من مثل مادرم هستم با موهای بلوند
و قد بلند و بدن زریف من خیلی چیز ها از پدرم ب ارث بردم ولی ریس یتیم خونه منو مجبور کرد تا هموشو ب نام اون بزنم
من الان روی تخت یتیم خونه خابیدم و ب سقف نگا میکنم
در حالی ک اگر نرم پایین مادر منو دوباره کتک میزنه
( منظور ا مادر همو ریس یتیم خونس)
ی روز دیگه با ی زندگی کسالت بار دیگه
کی قراره برم از اینجا
من مدیسون کلارا هستم
در حال حاضر ۱۴ سالمه و از وقتی ک ۳ سالم بوده توی یتیم خونه بودم
مادر : کلارا بلند شو امروز قراره ی نفر بیاد
اینجا و یکی از دخترای توی رده ی سنی شما رو انتخاب کنه (سرد )
خدا رحم کنه این دفعه دیگه قراره چ بلای سرمون بیارن
بلند شدم رفتم پایین کنار بقیه وایسادم
ی مرد قد بلند با موهای سیاه و کت و شلوار مشکی با ماشین بنز G86 آمد داخل حیاط
خداراشکر اسم ماشین هارو خوب بلدم
کنار بقیه وایساده بودم
از همون دور ی نگاه سردی ب همه مون انداخت
حس خوبی نسبت بهش نداشتم دوست نداشتم با این یکی برم
آمد نزدیک تر داشت یکی یکی همه رو از نزدیک آنالیز میکرد تا رسید ب من
امد نزدیک صورتم خیلی نزدیک بود مچ دستم رو گرفت ب قدری محکم گرفته بود ک الان دستم میشکست منو کشوند سمت خودش
منو چسبوند ب خودش و با دست دیگش دور کمرم رو گرفت در حالی ک با دست دیگش دستم رو گرفته بود
خیلی صورت هامون نزدیک بود
دستم رو ول کرد سیگارش رو از تو دهنش در آورد دود سیگار رو فت کرد تو صورتم بوی سیگار با الکل قاطی شده بود
توی همون حالت گفت
_ لباسش رو بیارید
بله آقا
منو ول کرد ی زنی آمد منو برد داخل ی لباس بهم داد ک بپوشم
لباسش خیلی قشنگ بود و دقیق اندازهی من بود ولی ی خورده باز بود
آمدم بیرون اون مرده منتظرم وایساده بود
رفتم روبه روش وایسادم و گفتم
+ بابت لباس ممنونم من مدیسون کلارا هستم و ۱۴ سالمه
_ از این ب بعد تو جعون کلارا هستی
و ی چیز مهم ک باید بدونی اینه ک تو مال منی
کپی از فیک ممنوع
۱۷.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.