P8
P8
شکوفه اشکوخون
.
.
ویو سوجی
برگشتم به سرزمینمون که با قیافهی عصبی بابا مواجه شدم
+ دقیقا با اون پسر چه غلطی خوردی؟
ای شت توش بابام تموم مدت زیر نظرم داره!!! حیح گوزگار... الان چی بگم بهش؟
= م...م...من معذرت میخوام
نگاهشو ازم گرفت
+ دوسش داری؟
وات دا فاککککک سرعت تغییر مودششش معلوم شد سوجین(داداش بزرگشه البته ناتنیه یعنی در واقع پسر داداش کوکه که مرده و کوک سوجینو به سرپرستی گرفته اما خب مثل پسر خودشه و کسی زیاد به این توجه نمیکنه که سوجین برادرزادشه نه پسرش و سوجی هم با سوجین شبیه خواهر رفتار میکنه یعنی اصلا معلوم نی این دوتا خواهر برادر نیستن یونو؟ حالیت نشد خیلی مهم نی بعدا تو داستان میفهمی) به کی رفته انقد سریع مودش تغییر میکنه
= ن...ن..
+ دروغ نگو
= ن... نه میخواستم بگم نمیدونم
+ هه تو حتی میدونی شکوفهی اشکوخونی بعد نمیدونی اونو دوس داری یا نه؟!
= بابا...
+ هوم؟
= من هیچ احساسی تو وجودم ندارم من فقط وظیفمو انجام میدم... حس بین تو و مامان عمو نامجون و خاله شوکا ویلیام به من... من هیچ درکی از اونا ندارم من از گریهها از خندهها از عصبی بودن از هیچ کدوم هیچ درکی ندارم من فقط... من فقط نقش بازی میکنم... و فقط میدونم باید به وظیفم عمل کنم به هر روشی... حتی... وانمود به عاشق بودن:(
ویو کوک
با این حرفاش قلبم تیکه تیکه شد یعنی اینهمه سال این مشکلو پنهون کرده بود!؟ از من!؟ از پدرش؟!!!! پس اون پیشگو درست میگفت...
<فلش بک به زمان تولد سوجی مکالمه کوک و پیشگو>
پیشگو: اون بچه نباید زنده بمونه اینو بفهم
+ من بچه خودمو نمیکشممم (با داد)
پیشگو: اینکار برای خودش زندگی عذابناکی فراهم میکنه اون هیچ احساسی نداره نمیتونه عاشق شه حتی با اینکه شکوفه اشکوخونه بفهم جونکوک بفهم اون درکی از اطرافش نداره(عصبی و صدای بلند)
+ مهم نیست.. اون میتونه باهاش کنار بیاد... اصلا فک کردی واکنش ا.ت چیهه؟؟
(عزیزان دیگه بقیش با داده)
پیشگو: به خاطر خودت میخوای یه نفرو تا آخر عمر در عذاب نگه داری؟ این خدخواهیه!!!
+ چه راهی برای بهتر شدنش هست
پیشگو: نه... فقط....
+ چی؟ بنال دیگه لعنتیی
(خب داد و بیداد ها تمام شد بقیش رو عادی میگن)
پیشگو: اگه زمانی که بزرگ شد هیچ نشانهای از احساس نداشت بهت میگم
+ چرا الان نمیگی؟
پیشگو: نمیتونم بهت بگم(و در افق محو میشه)
+ کجا رفتی؟ تو نباید الان بری! چرا الاننننن؟
<پایان فلش بک>
اونموقع فک میکردم پیشگو اشتباه کرده سوجی خیلی طبیعی تمام احساسات رو نشون میداد....
.
خب قول 9 پارت دادم الان همه رو میزارم
شکوفه اشکوخون
.
.
ویو سوجی
برگشتم به سرزمینمون که با قیافهی عصبی بابا مواجه شدم
+ دقیقا با اون پسر چه غلطی خوردی؟
ای شت توش بابام تموم مدت زیر نظرم داره!!! حیح گوزگار... الان چی بگم بهش؟
= م...م...من معذرت میخوام
نگاهشو ازم گرفت
+ دوسش داری؟
وات دا فاککککک سرعت تغییر مودششش معلوم شد سوجین(داداش بزرگشه البته ناتنیه یعنی در واقع پسر داداش کوکه که مرده و کوک سوجینو به سرپرستی گرفته اما خب مثل پسر خودشه و کسی زیاد به این توجه نمیکنه که سوجین برادرزادشه نه پسرش و سوجی هم با سوجین شبیه خواهر رفتار میکنه یعنی اصلا معلوم نی این دوتا خواهر برادر نیستن یونو؟ حالیت نشد خیلی مهم نی بعدا تو داستان میفهمی) به کی رفته انقد سریع مودش تغییر میکنه
= ن...ن..
+ دروغ نگو
= ن... نه میخواستم بگم نمیدونم
+ هه تو حتی میدونی شکوفهی اشکوخونی بعد نمیدونی اونو دوس داری یا نه؟!
= بابا...
+ هوم؟
= من هیچ احساسی تو وجودم ندارم من فقط وظیفمو انجام میدم... حس بین تو و مامان عمو نامجون و خاله شوکا ویلیام به من... من هیچ درکی از اونا ندارم من از گریهها از خندهها از عصبی بودن از هیچ کدوم هیچ درکی ندارم من فقط... من فقط نقش بازی میکنم... و فقط میدونم باید به وظیفم عمل کنم به هر روشی... حتی... وانمود به عاشق بودن:(
ویو کوک
با این حرفاش قلبم تیکه تیکه شد یعنی اینهمه سال این مشکلو پنهون کرده بود!؟ از من!؟ از پدرش؟!!!! پس اون پیشگو درست میگفت...
<فلش بک به زمان تولد سوجی مکالمه کوک و پیشگو>
پیشگو: اون بچه نباید زنده بمونه اینو بفهم
+ من بچه خودمو نمیکشممم (با داد)
پیشگو: اینکار برای خودش زندگی عذابناکی فراهم میکنه اون هیچ احساسی نداره نمیتونه عاشق شه حتی با اینکه شکوفه اشکوخونه بفهم جونکوک بفهم اون درکی از اطرافش نداره(عصبی و صدای بلند)
+ مهم نیست.. اون میتونه باهاش کنار بیاد... اصلا فک کردی واکنش ا.ت چیهه؟؟
(عزیزان دیگه بقیش با داده)
پیشگو: به خاطر خودت میخوای یه نفرو تا آخر عمر در عذاب نگه داری؟ این خدخواهیه!!!
+ چه راهی برای بهتر شدنش هست
پیشگو: نه... فقط....
+ چی؟ بنال دیگه لعنتیی
(خب داد و بیداد ها تمام شد بقیش رو عادی میگن)
پیشگو: اگه زمانی که بزرگ شد هیچ نشانهای از احساس نداشت بهت میگم
+ چرا الان نمیگی؟
پیشگو: نمیتونم بهت بگم(و در افق محو میشه)
+ کجا رفتی؟ تو نباید الان بری! چرا الاننننن؟
<پایان فلش بک>
اونموقع فک میکردم پیشگو اشتباه کرده سوجی خیلی طبیعی تمام احساسات رو نشون میداد....
.
خب قول 9 پارت دادم الان همه رو میزارم
۳.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.