آخر ای ماه پری پیکر که چون جانی مرا

آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟

همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمدالله نمی‌خوانی مرا

ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو
گر بری نزدیک خود روزی به مهمانی مرا؟

دست خویش از بهر کشتن بر کسی دیگر منه
می‌کشم در پای خود چندان که بتوانی مرا

با رقیبانت نکردم آنچه با من میکنند
این زمان سودی نمی‌دارد پشیمانی مرا

زین جهان چیزی نخواهم خواستن جز وصل تو
گر فلک یک روز بنشاند به سلطانی مرا

کس خریدارم نمیگردد، که دارم داغ تو
زان همی آیم برت، چندانکه می‌رانی مرا

بر سر کوی تو دشواری کشیدم سالها
دور ازین در چون توان کردن به آسانی مرا؟

در درون پرده‌ای با دشمنان من به کام
وز برون مشغول می‌داری به دربانی مرا

گفته‌ای: در کار عشقم اوحدی دانا نبود
چون توانم گفت؟ نه آنم که می‌دانی مرا


اوحدی
دیدگاه ها (۵)

ای چراغ چشم توفان بار مابیش ازین غافل مباش از کار ماهر زمانی...

ترک عجمی کاکل ترکانه برانداختاز خانه برون آمد و صد خانه بران...

اشک ما آبیست روشن در هواتخود به چشم اندر نیامد اشک ماتدر طوا...

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترادر سپردم به خدا، ای ز خدا دور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط