پارت41
#پارت41
شیطونکِ بابا🥺💜
ترسیده هینی کشیدم
+ بلند شو بریم
_ کجا؟
+ مگه نمیخواستی بری خونه؟؟ میرسونمت
قطره اشک سمجی از گوشه چشمم چکید ، با بغض گفتم:
_ اینجوری برم خونه همه میفهمن یه بلایی سرم اومده ، باید برم لباسای خودمو بپوشم
+ دامنت که پاره شده
قلبم از حرفش تیر کشید ، آهی کشیدم و گفتم:
_ همون شومیزمو میپوشم ، شلوار مشکی داری که تنگ باشه؟؟
+ آره بریم بالا بهت بدم
از پله ها رفتیم بالا و افراز وارد اتاقش شد ، هرچقد گفت که برم داخل اما نمیتونستم دوباره وارد اون اتاق لعنتی بشم
حتی الانم که نزدیک اتاق بودم تپش قلب گرفته بودم و اصن حالم اوکی نبود
افراز شلوار دخترونه ای به سمتم گرفت و گفت:
+ بیا بپوش اینو
تعجب کرده بودم که چرا لباس دخترونه تو خونش داره؟؟ اما اصلا برام مهم نبود که بخوام دلیلشو بپرسم ازش
شلوارو ازش گفتم و گفتم:
_ شومیزمم بیار
سری تکون داد و دوباره رفت تو اتاق ، از فرصت استفاده کردم و تند تند شلوارمو عوض کردم
وقتی اومد و دید که شلوارو پام کرد نگاه معنا داری بهم انداخت و شومیزو گرفت جلوم
+ بگیر بپوش
شومیزو ازش گرفتم و گفتم:
_ میشه بری تو اتاق؟؟ اینجوری راحت نیستم
+ دیگه چیو پنهون میکنی؟؟ منکه همه چیو دیدم کوچولو
با حرص نگاهش کردم و....
شیطونکِ بابا🥺💜
ترسیده هینی کشیدم
+ بلند شو بریم
_ کجا؟
+ مگه نمیخواستی بری خونه؟؟ میرسونمت
قطره اشک سمجی از گوشه چشمم چکید ، با بغض گفتم:
_ اینجوری برم خونه همه میفهمن یه بلایی سرم اومده ، باید برم لباسای خودمو بپوشم
+ دامنت که پاره شده
قلبم از حرفش تیر کشید ، آهی کشیدم و گفتم:
_ همون شومیزمو میپوشم ، شلوار مشکی داری که تنگ باشه؟؟
+ آره بریم بالا بهت بدم
از پله ها رفتیم بالا و افراز وارد اتاقش شد ، هرچقد گفت که برم داخل اما نمیتونستم دوباره وارد اون اتاق لعنتی بشم
حتی الانم که نزدیک اتاق بودم تپش قلب گرفته بودم و اصن حالم اوکی نبود
افراز شلوار دخترونه ای به سمتم گرفت و گفت:
+ بیا بپوش اینو
تعجب کرده بودم که چرا لباس دخترونه تو خونش داره؟؟ اما اصلا برام مهم نبود که بخوام دلیلشو بپرسم ازش
شلوارو ازش گفتم و گفتم:
_ شومیزمم بیار
سری تکون داد و دوباره رفت تو اتاق ، از فرصت استفاده کردم و تند تند شلوارمو عوض کردم
وقتی اومد و دید که شلوارو پام کرد نگاه معنا داری بهم انداخت و شومیزو گرفت جلوم
+ بگیر بپوش
شومیزو ازش گرفتم و گفتم:
_ میشه بری تو اتاق؟؟ اینجوری راحت نیستم
+ دیگه چیو پنهون میکنی؟؟ منکه همه چیو دیدم کوچولو
با حرص نگاهش کردم و....
۳.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.