فیک عشقه زبیا پارت53
فیک عشقه زبیا پارت53
دیگه داشت ساعت 13 میشد با مادر تویه سالوننشسته بودیم
مادر با کانگ دا بازی میکرد منم انگاار داشتم میمیردم از استرس
چمشده چرا دارم اینجوری از استرس میمیرم
چرا جونکوک نمیاد
م/ک:دخترم چیشده
ات:مادر از دلشوره دارم میمیرم
م/ک:چرا
ات:نمیدونم یه سر برم خوبه برمیگردم باش
کانگ دا:مامانی منم میام
ات:نه من میام دنبالت باشه
رفتم سمتش و پیشونیشو بوسیدن
پالتمو برداشتم با کیفم رفتم سمته خونه
کیلیدشو داشتم رفتم تویه خونه خدمتکار نبود خونه صاکتو ارامش بود رفتم سمته اوتاقمون
وقتی درو باز کردم و وارده اوتاق شدم
ات:چی ......چی ...اون...جونکوکه
جونکوک پیراهن نپوشیده بود و با خدمتکاره خونه تویه تخت باهام خواب بودن مخم داشت مترکید داستم دیوانه میشدم اون چرا چرا همچین کاری کرد مگه من باهاش چیکار کردم
ادامه دارد
دیگه داشت ساعت 13 میشد با مادر تویه سالوننشسته بودیم
مادر با کانگ دا بازی میکرد منم انگاار داشتم میمیردم از استرس
چمشده چرا دارم اینجوری از استرس میمیرم
چرا جونکوک نمیاد
م/ک:دخترم چیشده
ات:مادر از دلشوره دارم میمیرم
م/ک:چرا
ات:نمیدونم یه سر برم خوبه برمیگردم باش
کانگ دا:مامانی منم میام
ات:نه من میام دنبالت باشه
رفتم سمتش و پیشونیشو بوسیدن
پالتمو برداشتم با کیفم رفتم سمته خونه
کیلیدشو داشتم رفتم تویه خونه خدمتکار نبود خونه صاکتو ارامش بود رفتم سمته اوتاقمون
وقتی درو باز کردم و وارده اوتاق شدم
ات:چی ......چی ...اون...جونکوکه
جونکوک پیراهن نپوشیده بود و با خدمتکاره خونه تویه تخت باهام خواب بودن مخم داشت مترکید داستم دیوانه میشدم اون چرا چرا همچین کاری کرد مگه من باهاش چیکار کردم
ادامه دارد
۵.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.