فیک عشقه زیبا پارت 55
فیک عشقه زیبا پارت 55
ویو ات
همش او صحنه تویه زهنم بود داشت مغزمو میخورد داشتم دیونه میشدم ماشین رو وسته راه وایستادم و سرمو گزاشتم رویه فرمونه ماشین با خودم گفتم من هیچ وقت راهت زنده گی نکردم
اشکام سرازی شدن
کافیه من دیگه تاقت ندارم از دستتون خسته شدم (بغض)
کانگ دا :مادل (لحنه بچگونه)
ات:بله حونم مامانی
کانگ دا:گلیه نکن
ات:باشه مامانی جونم هرچی تو بگی
خودمو جمو جور کردم و راه اوفتادم
کانگ دا:مامانی کجا میلیم
ات:خونه عمه یونجی
ات:بیا بغلم
کانگ دا رو بغل کردم و رفتم
یونجی:یونگی عشقم میری درو باز میکنی
یونگی:حتما
وقتی درو باز کردم با چهره خیلی ناراحته ات مواجه شدم
یونگی:خوبی
ات:اره(بغض)
یونجی :کیه عزیزم
یونگی :ات اومدی
یونجی زود اومد سمته ما
یونگی:بیا تو سرده کانگ دا رو بده بغله من
ات:باشه
کانگ دا رو دادم بغله یونگی و رفتیم سالون رویه مبل نشستیم
یونجی:خوبی
ات:اره نه نمیدونم میشه بعدن حرف بزنیم (اشاره کرد که مصلا کانگ دا اینجاست)
یونگی:خوب اقا کوچولو بیا بریم واست شکلات داغ بدم میخوری
کانگ دا:باشه(خوشحال)
یونگی کانگ دا رو بغل کرفت و گفت من میرم به اقا کوچولو یچیزی بدم شما هم حرفاتون رو بزنید
یونجی زود اومد و کنارم رویه مبل نشست
یونجی:چیشده
ات:جونکوک بهم خیانت کرد
یونجی:چی این امکان داره اون
ات:میبینی که امکان داره میگی حرفمو باور نمیکنی(بغض) خودمم دیدیم که تو تخت هر دوتاشون بودن اونم تو تخته ما من و اون رویه اون تخت میخوابیدیم اما اون (نمیتونستم دیگه گریمو نگه دارم اشکام سرازیر شد)
یونجی:وای گریه نکن
بغل کردنه ات
ات:من خستم خیلی
یونجی:باشه گریه نکن به پسرت فکر کن اون نباید اشکاتو ببینه
ات:باشه
یونگی:ما اومدیم
وقتی یونگی اومد زود اشکامو پاک کردم
یونجی:خوش اومدین چی خوردین (روبه کانگ دا )
کانگ دا:شکلات داغ
یونجی:خوبه منم برم واسیه خودمون قهوه بیارم
ات:من نمیخواهم اکه میشه به کسی نگین من اینجام
کانگ دا که بغله یونگی بود گفت چرا مامانی
ات:مگه من نگفتم که فضولی نمیکنی
کانگ دا:باشه
ادامه دارد
ویو ات
همش او صحنه تویه زهنم بود داشت مغزمو میخورد داشتم دیونه میشدم ماشین رو وسته راه وایستادم و سرمو گزاشتم رویه فرمونه ماشین با خودم گفتم من هیچ وقت راهت زنده گی نکردم
اشکام سرازی شدن
کافیه من دیگه تاقت ندارم از دستتون خسته شدم (بغض)
کانگ دا :مادل (لحنه بچگونه)
ات:بله حونم مامانی
کانگ دا:گلیه نکن
ات:باشه مامانی جونم هرچی تو بگی
خودمو جمو جور کردم و راه اوفتادم
کانگ دا:مامانی کجا میلیم
ات:خونه عمه یونجی
ات:بیا بغلم
کانگ دا رو بغل کردم و رفتم
یونجی:یونگی عشقم میری درو باز میکنی
یونگی:حتما
وقتی درو باز کردم با چهره خیلی ناراحته ات مواجه شدم
یونگی:خوبی
ات:اره(بغض)
یونجی :کیه عزیزم
یونگی :ات اومدی
یونجی زود اومد سمته ما
یونگی:بیا تو سرده کانگ دا رو بده بغله من
ات:باشه
کانگ دا رو دادم بغله یونگی و رفتیم سالون رویه مبل نشستیم
یونجی:خوبی
ات:اره نه نمیدونم میشه بعدن حرف بزنیم (اشاره کرد که مصلا کانگ دا اینجاست)
یونگی:خوب اقا کوچولو بیا بریم واست شکلات داغ بدم میخوری
کانگ دا:باشه(خوشحال)
یونگی کانگ دا رو بغل کرفت و گفت من میرم به اقا کوچولو یچیزی بدم شما هم حرفاتون رو بزنید
یونجی زود اومد و کنارم رویه مبل نشست
یونجی:چیشده
ات:جونکوک بهم خیانت کرد
یونجی:چی این امکان داره اون
ات:میبینی که امکان داره میگی حرفمو باور نمیکنی(بغض) خودمم دیدیم که تو تخت هر دوتاشون بودن اونم تو تخته ما من و اون رویه اون تخت میخوابیدیم اما اون (نمیتونستم دیگه گریمو نگه دارم اشکام سرازیر شد)
یونجی:وای گریه نکن
بغل کردنه ات
ات:من خستم خیلی
یونجی:باشه گریه نکن به پسرت فکر کن اون نباید اشکاتو ببینه
ات:باشه
یونگی:ما اومدیم
وقتی یونگی اومد زود اشکامو پاک کردم
یونجی:خوش اومدین چی خوردین (روبه کانگ دا )
کانگ دا:شکلات داغ
یونجی:خوبه منم برم واسیه خودمون قهوه بیارم
ات:من نمیخواهم اکه میشه به کسی نگین من اینجام
کانگ دا که بغله یونگی بود گفت چرا مامانی
ات:مگه من نگفتم که فضولی نمیکنی
کانگ دا:باشه
ادامه دارد
۶.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.