فیک عشقه زیبا پارت 54
فیک عشقه زیبا پارت 54
ویو ات
وقتی همینجوری به هر دوتاشون نگاه میکردم مکس کرده بودم انگار مغزم داشت منفجر میشد یخورده سرم گیج رفت زود دستمو گذاشتم رویه میز و لیوان اوفتاد و شکست
ویو کوک
خواب بودم وقتی بیدار شدم به دختر بغلم خواب بود
کوک:این کیه (شوکه)
وقتی صدایه شکستنه شیشه اومد
کوک:ات صبر کن باشه
ات:خفشو(بغض)
خدمتکار وقتی بیدار شد به طرفه ما نگاه کرد و گفت اقایه جونکوک میخواست(با گریه)
ات:خفشین با هر دوتانوم
کوک:صبرکن بهت توضیح میدم
از رویه تخت بلند شد و اومد سمته من
ات:ازمن دور شو (گریه و داد)
کوک:بخدا من هیچی یادم نمیاد
ات:گفتم از من درو شو(بغض)
میخواستم برم که مچ دستم رو گرفت
کوک:بزار توظیح بدم
ات:نمیخواهم برو به درک(گریه) ولم کن
کوک:نمیزارم بری
دستمو از دستش کشیدم و زود رفتم سواره ماشین شدم راه اوفتادم انقد زود رسیدم به خونه مادر
با بغض که تویه گلوم بود رفتم تویه سالون
م/ک:دخترم چیشده
ات:مادر(گریه)
ماجرا رو بهش تعریف میکنه
م/ک:هتما یه توضیحی داره
ات:مادر میشه من برم
م/ک:کجا
ات:فقد واسیه چند روز که فقد این چیزارو فراموش کنم
م/ک:باشه هرجوری راحتی
کانگ دا اومد و پاهایه مادرشو گرفت
کانگ دا:مامانی گلیه نکن (لحنه بچگونه)
ات:باشه بیا بغلم
بغلش کردم و اونم دستاشو دوره گردنم حلقه کرد با هموهام بازی میکرد منم در حالی که کانگ دا بغلم بود از رویه مبل بلند شدم و با مادر خدافظی کردم و رفتم سمته ماشین کانگ دا رو رویه سندلیش نشوندم و کمربندشو بستم همش گریه میکردم اشکام میریختن
وقتی سواره ماشین شدم ماشینه جونکوک اومد منم گازشو گرفتم و رفتم
ویو کوک
وقتی ات رفتی منم زود پیراهنمو پوشیدم و میرفتم که به اون دختره نگاه کردم
کوک:خودتو بد بخت کردی کاری میکنم که از زندگیت خودت فرار کنی
زود رفتم سواره ماشین شدم رفتم سمته خونه مادر
وقتی رسیدم دیدم که ات داشت میرفت
از ماشین پیاده شدم رفتم سمته ماشینه
کوک:بیا حرف بزنیم
حتا به حرفام گوش هم نکرد پاشو گزاشت رویه پدال گاز با تمامه سرعت رفت
منم میخواستم برم دنبالش که مادر مانه شد و یه سیلی زد تویه صورتم
م/ک: واست متعصفم
کوک:تو هم مادر
م/ک:خفشو از جلویه چشمام گمشو
کوک:مادر بخدا من کاری نکردم همش تخسریه اون دخترس
م/ک:باید چشماتو باز میکرد حالا هم برو و زنتو بچتو پیدا کن
وقتی با مادرم حرفاش تموم شد سواره ماشین شدم
رفتم
ادامه دارد
ویو ات
وقتی همینجوری به هر دوتاشون نگاه میکردم مکس کرده بودم انگار مغزم داشت منفجر میشد یخورده سرم گیج رفت زود دستمو گذاشتم رویه میز و لیوان اوفتاد و شکست
ویو کوک
خواب بودم وقتی بیدار شدم به دختر بغلم خواب بود
کوک:این کیه (شوکه)
وقتی صدایه شکستنه شیشه اومد
کوک:ات صبر کن باشه
ات:خفشو(بغض)
خدمتکار وقتی بیدار شد به طرفه ما نگاه کرد و گفت اقایه جونکوک میخواست(با گریه)
ات:خفشین با هر دوتانوم
کوک:صبرکن بهت توضیح میدم
از رویه تخت بلند شد و اومد سمته من
ات:ازمن دور شو (گریه و داد)
کوک:بخدا من هیچی یادم نمیاد
ات:گفتم از من درو شو(بغض)
میخواستم برم که مچ دستم رو گرفت
کوک:بزار توظیح بدم
ات:نمیخواهم برو به درک(گریه) ولم کن
کوک:نمیزارم بری
دستمو از دستش کشیدم و زود رفتم سواره ماشین شدم راه اوفتادم انقد زود رسیدم به خونه مادر
با بغض که تویه گلوم بود رفتم تویه سالون
م/ک:دخترم چیشده
ات:مادر(گریه)
ماجرا رو بهش تعریف میکنه
م/ک:هتما یه توضیحی داره
ات:مادر میشه من برم
م/ک:کجا
ات:فقد واسیه چند روز که فقد این چیزارو فراموش کنم
م/ک:باشه هرجوری راحتی
کانگ دا اومد و پاهایه مادرشو گرفت
کانگ دا:مامانی گلیه نکن (لحنه بچگونه)
ات:باشه بیا بغلم
بغلش کردم و اونم دستاشو دوره گردنم حلقه کرد با هموهام بازی میکرد منم در حالی که کانگ دا بغلم بود از رویه مبل بلند شدم و با مادر خدافظی کردم و رفتم سمته ماشین کانگ دا رو رویه سندلیش نشوندم و کمربندشو بستم همش گریه میکردم اشکام میریختن
وقتی سواره ماشین شدم ماشینه جونکوک اومد منم گازشو گرفتم و رفتم
ویو کوک
وقتی ات رفتی منم زود پیراهنمو پوشیدم و میرفتم که به اون دختره نگاه کردم
کوک:خودتو بد بخت کردی کاری میکنم که از زندگیت خودت فرار کنی
زود رفتم سواره ماشین شدم رفتم سمته خونه مادر
وقتی رسیدم دیدم که ات داشت میرفت
از ماشین پیاده شدم رفتم سمته ماشینه
کوک:بیا حرف بزنیم
حتا به حرفام گوش هم نکرد پاشو گزاشت رویه پدال گاز با تمامه سرعت رفت
منم میخواستم برم دنبالش که مادر مانه شد و یه سیلی زد تویه صورتم
م/ک: واست متعصفم
کوک:تو هم مادر
م/ک:خفشو از جلویه چشمام گمشو
کوک:مادر بخدا من کاری نکردم همش تخسریه اون دخترس
م/ک:باید چشماتو باز میکرد حالا هم برو و زنتو بچتو پیدا کن
وقتی با مادرم حرفاش تموم شد سواره ماشین شدم
رفتم
ادامه دارد
۶.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.