دنیای تاریک من(:
#دنیای_تاریک_من
پارت :2
لینو میشینه پشت میزش که یکی در رو میزنه
- کیه ؟
نام سوری درو باز میکنه و چند تا برگه تو دستش رو به لینو نشون میده
-آه نام سوری بازم تو؟
+نام سوری: ر...رئیس اینا برای استخدام های جدیده میشه یک نگاه بندازین .
-من؟ خودت نگاه کن من حوصله ندارم .
+ا.. اما باید شما تایید کنید
-هر وقت یاد گرفتی بامن درست حرف بزنی و استرس نداشته باشی اینکارو میکنم
+ب..باشه
بعد باچشم هاش اشاره کرد که بره بیرون و نام سوری برگه هارو روی میز گذاشت و فرار کرد.
لینو یک نگاه به برگه ها انداخت و چند تا با خودکار نشونه گذاشت که کدومارو استخدام کنن بعد بلند شد و رفت از اتاق بیرون و سوار لامبورگینی مشکیش شد و به خونش رفت .
وقتی رسید روی تخت دراز کشید و به فکر فرو رفت.
فلش بک :
هییی لینو بیا غذا آمادست
لینو ی کوچولو توپشو تو ساحل ول میکنه به سمت خونه میدوه
-مامان بابا (باخنده های شیرین)
[پایان فلش بک ]
آه بلندی کشید و گفت چرا باید یاد اون لعنتی بیفتم و بعد چشماشو بست و سعی کرد که بخوابه اما از خواب پرید و کابوس همیشگیش رو دید(صدای پدر و مادرش پخش شد که داشتن لینو رو صدا میکردن ، بعد صدای داد زدن مادرش رو شنید که به باباش میگفت خجالت نمیکشی من هنوز تو این خونه ام توووو ... تووو رفتی این زنیکه رو آوردی خونههههه و با چمدون از خونه خارج میشه و لینو کوچولوی خودشو تنها میزاره ، صدای تلفن که پدرش سمتش میره و جواب میده و میفهمه که مادر لینو تصادف کرده و لینو همه ی اینها رو از لای در اتاق که کمی باز شده میبینه و میشنوه و گریه میکنه و پدرش اون رو تو اتاق حبس میکنه ) اینها کابوسی از زندگیش هستن که همیشه میبینه و به خاطر همین همیشه با صورت عرق کرده و ترس و عصبانیت از خواب بلند میشه و ...
ادامه دارد😌
پارت :2
لینو میشینه پشت میزش که یکی در رو میزنه
- کیه ؟
نام سوری درو باز میکنه و چند تا برگه تو دستش رو به لینو نشون میده
-آه نام سوری بازم تو؟
+نام سوری: ر...رئیس اینا برای استخدام های جدیده میشه یک نگاه بندازین .
-من؟ خودت نگاه کن من حوصله ندارم .
+ا.. اما باید شما تایید کنید
-هر وقت یاد گرفتی بامن درست حرف بزنی و استرس نداشته باشی اینکارو میکنم
+ب..باشه
بعد باچشم هاش اشاره کرد که بره بیرون و نام سوری برگه هارو روی میز گذاشت و فرار کرد.
لینو یک نگاه به برگه ها انداخت و چند تا با خودکار نشونه گذاشت که کدومارو استخدام کنن بعد بلند شد و رفت از اتاق بیرون و سوار لامبورگینی مشکیش شد و به خونش رفت .
وقتی رسید روی تخت دراز کشید و به فکر فرو رفت.
فلش بک :
هییی لینو بیا غذا آمادست
لینو ی کوچولو توپشو تو ساحل ول میکنه به سمت خونه میدوه
-مامان بابا (باخنده های شیرین)
[پایان فلش بک ]
آه بلندی کشید و گفت چرا باید یاد اون لعنتی بیفتم و بعد چشماشو بست و سعی کرد که بخوابه اما از خواب پرید و کابوس همیشگیش رو دید(صدای پدر و مادرش پخش شد که داشتن لینو رو صدا میکردن ، بعد صدای داد زدن مادرش رو شنید که به باباش میگفت خجالت نمیکشی من هنوز تو این خونه ام توووو ... تووو رفتی این زنیکه رو آوردی خونههههه و با چمدون از خونه خارج میشه و لینو کوچولوی خودشو تنها میزاره ، صدای تلفن که پدرش سمتش میره و جواب میده و میفهمه که مادر لینو تصادف کرده و لینو همه ی اینها رو از لای در اتاق که کمی باز شده میبینه و میشنوه و گریه میکنه و پدرش اون رو تو اتاق حبس میکنه ) اینها کابوسی از زندگیش هستن که همیشه میبینه و به خاطر همین همیشه با صورت عرق کرده و ترس و عصبانیت از خواب بلند میشه و ...
ادامه دارد😌
۵۵۰
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.