پارت چهارم رمان مرگ وزندگی

پارت چهارم رمان مرگ وزندگی:
درهوخونه روبازکردموقبله بنفشه رفتم داخل
بنفشه:خیلی بی ادبی
من:مثلامیخوای بگی به تواحترام بزارم زارت
بنفشه که مامانمودیددیگه لال شدوجوابمونداد
بنفشه:سلام خاله لیلا خوب هستین
مامانم اومد بنفشه روبوسیدوبالبخندگف:سلام عزیزدلم توخوبی مامان باباخوبن
بنفشه:ممنون سلام دارن خدمتتون
اووووهواین چه آدم شده
بنفشه:بااجازه
مامان:برین عزیزم
ازپله رفتیم بالابنفشه تیزدره اتاقموبازکردوبدوبدورف پریدروتخت
من:هووووی حمال چته تخته ننه بابات نیس که مقاوم باشه دربرابره ضربه
بنفشه:توع عوضی روکه من میشناسم الان تختت ازواسه اونام مقاومتره
من:بنال ببینم چی شده
بنفشه:وااااای النادیشب نیمازنگ زد(پسرعمویه بنفشه اس که بنفشه ام یه ساله که عاشقشه)گف باهم شام بریم بیرون منم ازخداخواسته زود قبول کردم گف پس ساعت هش میام دنبالت نمیدونی الی تاساعت هش هزاربارمردموزنده شدم تااینکه اومد لاکردارانقدرم خوشتپ شدع بودکه نگو
من باچندش گفتم:اون خودش چیه تیپش چی باشه
بنفشه:عوضی ازتوکه بهترع
من:ارع ارع توراس میگی بقیشوبنال
بنفشه:داشتم عرض میکردم رفتیم رستوران بعدغذاروسفارش دادیم تاشام بیارن کوفت کنیم ازجورابه بابایه من حرف زدیم تاموهایه مصنوعیه همساییه اونا
من بلندبلندخندیدم
بنفشه:چیه
من:اول زندگی که باجورابه بابایه توشروع بشه باشورته ننه اتم تموم میشه
بنفشه:الناخیلی بیشعوروبی شخصیتوبی فرهنگی
من:خاهش میکنم شاگرده توام دیگه
بنفشه چپ چپ نگاکردو یه بگذریمی گفتوحرفشو ادامه داد
بعدبعدش باکلی من منومقدمه چینیه کاملازیباگف من دوساله که عاشقتم ولی نمیتونستم بهت بگم یامیترسیدم ازخودم برنجونمت یادیگه نتونم ببینمت وگرنه پنهون کردن یهرهمچین چیزی خیلی سخته منم که دیگه یه دوررفتموجهنموسیرکردموبرگشتم(خودشم میدونه بهشت راش نمیدن)بعدمنم گفتم راستیتش منم دوست دارموعاشقتم ودقیقاهمین فکرامانعه ازاعترافم میشدن واااای الی نمیدونی انگاربهشتوبهش دادن انقدره خوشحال شد چشاش داش برق میزد
من:ایوووول کی میادخاستگاریت حالا
بنفشه:چه بدونم
من:یعنی چیوچه بدونم ازش نپرسیدی
بنفشه:الی چی میگفتم اولین روزه دوسیمون زودمیگفتم کی میای خواستگاریم
مندسموبالابردموبه خالت خاک توسرت طرف بنفشه گرفتموگفتم:خاک توسرت الان پسره داغه نمیدونه چه گوهی خورده فرداکه هوشش اومدسره جاش فهمید چه خاکی ریخته توسرش ولت کردبهت میگم
بنفشه بالنجه تختوبرداشتوپرت کردطرفم وهمزمان باهاش دادزدخیلی میمونی الناخیلی منم بالنجوروهواگرفتمو
گفتم:میدونم حقیقت تلخه
بنفشه:توآدمی اخه تودوستی خیره سرم منم دوس دارم مردمم دوس دارن مریم(یکی ازدوستایه مشترکمونه)بخاطره آشنایه سیمین (دوسه صمیمیه مریمه)بافری کصخوله یه پارتیه گنده گرف اونرقت دوسه من نشسته دهنشوگج کردوگف اون داغه نمیدونی چه گوهی خورده
من:اوهوانتظارداری واست جشن بگیرم فاکموگرفتم سمت گفتم زارت
بنفشه چپ چپ نگام کرد
من:والایکی دیگه داده یکی دیگه گرفته😂 به من چه مربوطه خودموتوخرج بندازم من تولدیه سالگیموبابایه تی تاپ ازاین دویسیاپیداکردگرف یدونم کبریت گذاش روش به احترامه تولدیه سالگیم باکاغذم واسم کلاه تولددرس کردخواسم بقیشوبگم که گوشیه بنفشه خره زنگ زد گوشیشم مثه خودش بی شخصیته
یهودیدم نیشش وا
من:باشک کیه
بنفشه:آقامونه
من:زارت
بنفشه جوابودادویه جانمممم پرعشوه تحویلش داد
منم پاشدم باقدمایه گنده رفتم پیشش تاببینم چی میگن بهم انقدهول شدم که کم مونده بودبخورم زمین خودموانداختم روتختوگوشموچسبوندم به گوشی
نیما:عزیزم امروزمیشه ناهاروباهم باشیم
بنفشه:ارع چراکه نع
دسموآوردم زدم توسره بنفشه وآروم گفتم خاک توسرت بنفشه یه اخمی کردبهموبعدبه نیماگفت:چیکارمیکنی
من تودلم:هوامیکنه
نیما:هیچی اومدم بیرون یکم هوا
منوبنفشه دوتایی بهم نگاکردیموچشامون چهارتاشد
نیما:بخورم
قلبم واسادفک کردم میخادحرفه منوبگه بابنفشه نیشمونوبخاطره اینکه خیالمون راحت شدواکردیم ودوتایی دستامونوآوردیموزدیم توسره هم بخاطره منحرف بودنمون
نیما:امروزکارموخیلی زیادبودخیلی خسته شدم اومدم بیرون یکم استراحت کنم بعدگفتم ناهارم به توخبربدم
بنفشه:خسته نباشی (بایک قاشقه غذاخوری عشوه ونصفه قاشقه چای شیرین عشق)
نیما:ممنون خانومم
بنفشه که بااین حرفه نیماداش میوفتاد رومن گرفتمشو
گفتم:خودتوجمع کن چندشا
نیما:کسی پیشته
بنفشه:نه یعنی ارع اومدم پیشه النا
نیما:سلام برسون
بنفشه:یه سلامت باشی گفتوروبه من گفت سلام میرسونه
من:وظیفشه
نیماکه شنیده بودبلندبلندخندیدبنفشه ام واسه من یه چشم غره ای رفتوبه نیماگفت:واقعاببخشیداین النااصن ادب نداره
یه نیشگون ازش گرفتم که اخه بنفشه دراومدعوضی چه زودمنوبه این زشتوفروخت
نیما:چی شد
بنفشه:همینطورکه داش بااخم به من نگامیکردگف هیچی
بنفشه:خب دیگه عزیزم وقتتونگیرم بروبه کارت برس فعلا
نیم
دیدگاه ها (۵)

پارت پنجم رمان مرگ وزندگی:آدرسه رستورانونیماواسه بنفشه فرستا...

وااااای این مردچقدخوبع چقدگلهچقداین حرفش خوبه😻

پارت سوم رمان مرگ وزندگی:سیه دخت هاجرون خودموتوگل میپلکونم م...

پارت دوم رمان مرگ وزندگیپوووف این چرانیومد چن ثانیه بعدبنفشه...

سلام 👋 اومدم یه چی بگم واقعا دمتون گرمم🫠من وقتی تو پست قبلیم...

{مافیای من}{پارت ۱۱}رفتم دیدم یونگی و جیمین رو دیدم یا به قو...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط