part 81
part 81
علی-برگشتم ااق باید چیکارکنم برم دنبالش
وای خیلی حالم بد بود هیچی نیفهمیدم
5دقیقه دیگه کنسرت شروع میشد رفتم میکرفون گرفتم اماده بودم برم رواستیج نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو
تارا-کنسرت شروع شده بود چقد دلم برای این ذوق ها تنگ شده بود یادش بخیر چقد تو بک استیج بابچه ها مسخره بازی میکردم کادهاشونو یادم نمیره اونقد باحال بودناا
علی خیلی فرق نکرده بود
ولی استرس و میتونستم ازتو چساس بخونم
اومدنم برای این نبود باهاش حرف بزنم
اومده بودم فقط ببینمش اون اگه دوست داشت برگرده روز اخر میومد
علی-ترک اول و دوم تموم شد نوبت معرفی تارا بود
نفس عمیقی کشیدم رفتم سمت جایی که تار بود
یه مهمون ویژه هم داریم امشب که همگی خیلی دوسش دارید مطمعنم و ازهمکارا و دوست خوب من بوده به افتخار پرفسور تارارحیمی عزیز
تارا-لبخندی کمرنگ به علی زدم پاشدم با یه بابای ساده تموم شکردم
دوباره نشستم سرجام
همینطور گذشت کنسرت تموم شد
خیلی وقت بود بچه های گروه وندیده بودم ازدور با یبای کردم و با میا داشتیم میرفتیم سمت سالن بک استیج اینهمه راه اومدیم بلاخره
یه عکس بگیریم
وقتی رفتیم تو محمدرضا رو دیدم
قمی-سلاممم چطوریی
تارا-بدنیستم توچطوری ملیکا
قمی-هستیم ماهم
تارا یدقه میایی
تارا-میا جون منتطر باش الان میاییم
رفتیم تویکی ازاتاق ها
قمی-تارا من ملکیا تقریبا 9ماه پیش اومده بودیم
برای ماه عسل المان بد تو رستوران که بودیم
تورو بایه پسره دیدیم توباکسی رابطه داری
تارا-عرفان بوده حتما نبابا یکی ازدوستامه
من باکسی رابطه ندارم اصلا جزعلی کسی نمیتونه بیاد توزندگیم چی میگی
قمی-پس چرا جوابشو ندادی
تارا-کجا
قمی-تارا تونمیدونی باعلی چیکارکردی تو داغونش کردی اون روز اخر دیر رسید حتی بعدش اومد دنبالت
بزور خونتم پیدا کرده بود ول یتو جوابشو نداده بودی
تارا-خونم اومد
کی
قمی-فردای روزی که اومدی
تارا اون فکرمیکنه دیگه دوسش نداری تو ازاون پسراشد یه پسرغمگینه که از استودیو خونش بیرون نمیاد حتی خونشم با مامان باباش جدا کرد
کمتر ومهمونیا عروسی همجا دیده میشه
تو از علی چی ساختی تارا؟
تارا-خانگار خواب بود
اگه من اونروز هوس کوه نمیکردم اگه محمدرضا من و با عرفان نمیدید الان شاید خیلی وقت بود برگشته بودیم
علی الان کجاست
قمی-توبک استیج
بک استیج که نداریم
بیکاره
تارا برگرد نزار بیشتر ازاین بهم بریزه
تارا-نمیدونستم براچی دارم گریه میکنم برا حماقت خودم
برا فرصت های ادست رفته
برای تصور اشتباهم
یابرای ذوق دیدن علی
برای چندمین بار عشقش بهم ثابت شده بود
نمیدونستم پله هارو چجوری میرفتم پایین تار سیدم پایین
رو به پنجره وایستاده بود
نفس نفس میزدم یه نفس تازه کردم
علی
علی-صداشو که شنیدم نمیدونستم باید چیکارمیکردم
برگشتم سمتش داشت گریه میکر د ناخوداگاه اشک توی چشام جمع شد و یه بغض غریبی سراغم اومد
جون علی
تارا-عوضی میدونی من چیکشدم بدون د لعنتی شمارمو از نیکا میگرفت چه میدونم یه گوهی میخوردی پیدام میکردی
علی-قربونت بشم من رفتم سمتش
تارا-دویدم تو بغل دیگه نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم
خیلی دلم برات تنگ شده بود
علی-دیونه من دیگه نمیدونم چجوری دل تنگیم و توصیف کنم
همون عطر همیشگیش
بود دستم و بردم لای موهای فرش نوازشش کردم...
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
علی-برگشتم ااق باید چیکارکنم برم دنبالش
وای خیلی حالم بد بود هیچی نیفهمیدم
5دقیقه دیگه کنسرت شروع میشد رفتم میکرفون گرفتم اماده بودم برم رواستیج نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو
تارا-کنسرت شروع شده بود چقد دلم برای این ذوق ها تنگ شده بود یادش بخیر چقد تو بک استیج بابچه ها مسخره بازی میکردم کادهاشونو یادم نمیره اونقد باحال بودناا
علی خیلی فرق نکرده بود
ولی استرس و میتونستم ازتو چساس بخونم
اومدنم برای این نبود باهاش حرف بزنم
اومده بودم فقط ببینمش اون اگه دوست داشت برگرده روز اخر میومد
علی-ترک اول و دوم تموم شد نوبت معرفی تارا بود
نفس عمیقی کشیدم رفتم سمت جایی که تار بود
یه مهمون ویژه هم داریم امشب که همگی خیلی دوسش دارید مطمعنم و ازهمکارا و دوست خوب من بوده به افتخار پرفسور تارارحیمی عزیز
تارا-لبخندی کمرنگ به علی زدم پاشدم با یه بابای ساده تموم شکردم
دوباره نشستم سرجام
همینطور گذشت کنسرت تموم شد
خیلی وقت بود بچه های گروه وندیده بودم ازدور با یبای کردم و با میا داشتیم میرفتیم سمت سالن بک استیج اینهمه راه اومدیم بلاخره
یه عکس بگیریم
وقتی رفتیم تو محمدرضا رو دیدم
قمی-سلاممم چطوریی
تارا-بدنیستم توچطوری ملیکا
قمی-هستیم ماهم
تارا یدقه میایی
تارا-میا جون منتطر باش الان میاییم
رفتیم تویکی ازاتاق ها
قمی-تارا من ملکیا تقریبا 9ماه پیش اومده بودیم
برای ماه عسل المان بد تو رستوران که بودیم
تورو بایه پسره دیدیم توباکسی رابطه داری
تارا-عرفان بوده حتما نبابا یکی ازدوستامه
من باکسی رابطه ندارم اصلا جزعلی کسی نمیتونه بیاد توزندگیم چی میگی
قمی-پس چرا جوابشو ندادی
تارا-کجا
قمی-تارا تونمیدونی باعلی چیکارکردی تو داغونش کردی اون روز اخر دیر رسید حتی بعدش اومد دنبالت
بزور خونتم پیدا کرده بود ول یتو جوابشو نداده بودی
تارا-خونم اومد
کی
قمی-فردای روزی که اومدی
تارا اون فکرمیکنه دیگه دوسش نداری تو ازاون پسراشد یه پسرغمگینه که از استودیو خونش بیرون نمیاد حتی خونشم با مامان باباش جدا کرد
کمتر ومهمونیا عروسی همجا دیده میشه
تو از علی چی ساختی تارا؟
تارا-خانگار خواب بود
اگه من اونروز هوس کوه نمیکردم اگه محمدرضا من و با عرفان نمیدید الان شاید خیلی وقت بود برگشته بودیم
علی الان کجاست
قمی-توبک استیج
بک استیج که نداریم
بیکاره
تارا برگرد نزار بیشتر ازاین بهم بریزه
تارا-نمیدونستم براچی دارم گریه میکنم برا حماقت خودم
برا فرصت های ادست رفته
برای تصور اشتباهم
یابرای ذوق دیدن علی
برای چندمین بار عشقش بهم ثابت شده بود
نمیدونستم پله هارو چجوری میرفتم پایین تار سیدم پایین
رو به پنجره وایستاده بود
نفس نفس میزدم یه نفس تازه کردم
علی
علی-صداشو که شنیدم نمیدونستم باید چیکارمیکردم
برگشتم سمتش داشت گریه میکر د ناخوداگاه اشک توی چشام جمع شد و یه بغض غریبی سراغم اومد
جون علی
تارا-عوضی میدونی من چیکشدم بدون د لعنتی شمارمو از نیکا میگرفت چه میدونم یه گوهی میخوردی پیدام میکردی
علی-قربونت بشم من رفتم سمتش
تارا-دویدم تو بغل دیگه نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم
خیلی دلم برات تنگ شده بود
علی-دیونه من دیگه نمیدونم چجوری دل تنگیم و توصیف کنم
همون عطر همیشگیش
بود دستم و بردم لای موهای فرش نوازشش کردم...
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
۴.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.