pt12
pt12
لباشو گذاشت رو لبام لبامو بوسید که صدا یکی اومد کوککک مراقب باش پشت سرشو دیدم کای اصلحه گرفته بود سمتش حولش دادم پریدم جلو تیر دوتا تیر زد بهم یکی به شیکمم یکی قفسه سینم دستمو گرفتم جلو شکمم کوک:ا.تتت تهیونگم یه تیر به کای زد افتادم که کوک اومد گرفتم ا.ت:کوک کوک:ا.ت نه چشماتو نبندیا بغض کرده بود دستمو رو صورتش گذاشتم دستمو گرفت بوسید کوک:تهیونگ یونگی هیونگ بیاید کمک هردوشون اومدن سمتم از هوش رفتم
_____________
نمیفهمیدم فق بلندش کردم و میدوییدم سمت ماشین گذاشتمش صندلی پشت و خودم رفتم سمت بیمارستان تهیونگ و یونگیم پشتم بودن رسیدم به بیمارستان بغلش کردم بردمش
پرش به موقع بیمارستان:
نشسته بودم رو صندلی دوتا دستامو رو سرم گذاشته بودم و پامو تکون میدادم تهیونگ:داداش خوبی کوک:به نظرت خوبم؟ تهیونگ:نه یونگی:تاحالا تو این حال ندیده بودمت کوک:آره چون از وقتی این دختر اومده تو زندگیم همه چی تغییر کرد یونگی:پس یه دختر دل پسر مارو لرزونده کوک:درسته همون موقع دکتر اومد بیرون کوک:دکتر حال زن من چطوره دکتر:خوشبختانه تونستیم تیر رو خارج کنیم از بدنش بخاطر ضرباتی که به بدنش خورده حسابی ضعیف شده اما... کوک:اما چی؟ دکتر:ممکنه نتونن بچه دار بشن بشنم خطر داره کوک:چ چی نمی تونه دکتر:نه کوک:میتونم ببینمش؟ دکتر:فعلا نه
چهار روز بعد
____________
بهوش اومده بودم قرار بود مرخص شم حسابی درد داشتم کوک هم باهام بود رفته بود خونه چند دقیقه گذشت که در زده شد تو:کیه ؟ در باز شد کوک بود کوک:سلام بیبی یه چیزی پشتش بود من:سلام سرتا پا مشکی بود اومد سمتم یه شاخه گل رز قرمز گرفت جلوم من:وایی از کجا میدونستی دوست دارم مرسی کوک:خواهش میکنم کارایه ترخیصتو کردم باید بریم دیگه من:باشه لباسمو عوض کردم کوک اومد طرفم یه بوسه رو لبام گذاشت و بردم سمت خونه
لباشو گذاشت رو لبام لبامو بوسید که صدا یکی اومد کوککک مراقب باش پشت سرشو دیدم کای اصلحه گرفته بود سمتش حولش دادم پریدم جلو تیر دوتا تیر زد بهم یکی به شیکمم یکی قفسه سینم دستمو گرفتم جلو شکمم کوک:ا.تتت تهیونگم یه تیر به کای زد افتادم که کوک اومد گرفتم ا.ت:کوک کوک:ا.ت نه چشماتو نبندیا بغض کرده بود دستمو رو صورتش گذاشتم دستمو گرفت بوسید کوک:تهیونگ یونگی هیونگ بیاید کمک هردوشون اومدن سمتم از هوش رفتم
_____________
نمیفهمیدم فق بلندش کردم و میدوییدم سمت ماشین گذاشتمش صندلی پشت و خودم رفتم سمت بیمارستان تهیونگ و یونگیم پشتم بودن رسیدم به بیمارستان بغلش کردم بردمش
پرش به موقع بیمارستان:
نشسته بودم رو صندلی دوتا دستامو رو سرم گذاشته بودم و پامو تکون میدادم تهیونگ:داداش خوبی کوک:به نظرت خوبم؟ تهیونگ:نه یونگی:تاحالا تو این حال ندیده بودمت کوک:آره چون از وقتی این دختر اومده تو زندگیم همه چی تغییر کرد یونگی:پس یه دختر دل پسر مارو لرزونده کوک:درسته همون موقع دکتر اومد بیرون کوک:دکتر حال زن من چطوره دکتر:خوشبختانه تونستیم تیر رو خارج کنیم از بدنش بخاطر ضرباتی که به بدنش خورده حسابی ضعیف شده اما... کوک:اما چی؟ دکتر:ممکنه نتونن بچه دار بشن بشنم خطر داره کوک:چ چی نمی تونه دکتر:نه کوک:میتونم ببینمش؟ دکتر:فعلا نه
چهار روز بعد
____________
بهوش اومده بودم قرار بود مرخص شم حسابی درد داشتم کوک هم باهام بود رفته بود خونه چند دقیقه گذشت که در زده شد تو:کیه ؟ در باز شد کوک بود کوک:سلام بیبی یه چیزی پشتش بود من:سلام سرتا پا مشکی بود اومد سمتم یه شاخه گل رز قرمز گرفت جلوم من:وایی از کجا میدونستی دوست دارم مرسی کوک:خواهش میکنم کارایه ترخیصتو کردم باید بریم دیگه من:باشه لباسمو عوض کردم کوک اومد طرفم یه بوسه رو لبام گذاشت و بردم سمت خونه
۱۳.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.