pt

pt 10
سرم درد میکرد چشمامو باز کردم به یه میله بسته شده بودم پاهام از پایین بسته شده بود دستامم بالا سرم تو:هییی من اینجا چیکار میکنم کوک کای:زیاد سر و صدا نکن خوشگله تو:ت تو کی هستی کای:دشمن شوهرت تو:از من چی میخوای کای:زیاد حرف نزن دختر خانوم دستشو زد به رون پام رفت سمت شلاق چندبار با شلاق بهم زد تمام بدنم زخم بود بیهوش شدم
____________
پیداش کردم با تهیونگ و یونگی(اونا هم مافیان و از بچگی باهم بودن) و چندتا از بادیگاردا رفتیم همونجا کوک:پیدات میکنم نمیزارم بهت دست بزنه پامو گذاشتم رو گاز و با آخرین سرعت رفتم که رسیدیم اصلحمو آماده کردم یونگی و تهیونگم پشت سرم بودن آروم رفتیم تو صدا خنده اون عوضی کله ساختمون خرابه رو گرفته بود بیشتر ترسیدم و سرعتمو بیشتر کردم تهیونگ:کوک صبر کن یونگی:صبر کن عجله نکن ولی من بدون توجه به اونا رفتم مهم نبود چی میشه باید سالم باشه که چند نفر دورمو گرفتن کوک:لعنتی کای:به به جناب جئون مشتاق دیدار کوک:کجاست کای:از کی حرف میزنی کوک:زنم عوضی باهاش چیکار کردی(با داد) کای:تو اتاقم دستشو برد بالا که یکی آوردش تمام بدنش زخم بود انداختش رو زمین کوک:ا.ت با صدا بی جونی گفت ا.ت:کوک
دیدگاه ها (۵)

pt11میخواستم برم جلو که اصلحه هاشونو گرفتن جلوم کوک:عوضی باه...

pt12لباشو گذاشت رو لبام لبامو بوسید که صدا یکی اومد کوککک مر...

pt9من این دختر رو با تمام وجودم میخواستم ولی میدونم اون حسی ...

pt8حاضر شد رفت از پنجره نگاش کردم ساعت یک بود نمی‌دونم چرا ن...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۹۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط