پارت25
پارت25
متین:
تلفنو قطع کردم
و برای اینکه نیکا باور کنه بلاکش کردم
و نشستم خیره شدم به پنجره(مرتیکه پفیوز زورش به خواهر علی رسیده ایشالله علی جرت بده)
نیکا:
باشنیدن این حرفا حالم رید
هی بهش زنگ میزدم ولی گذاشت بود منو بلاک لیسدش باورم نمیشد
نفسم بالا نمیومد چند ساعت خیره شده بودم به دیوار
تصمیم و گرفتم رفتم سمت کابینت
قرصارو برداشتم
هیچی دستم اومد انداختم
سرم گیج میرفت
توان هیچ کاریو نداشتم
سیاهی مطلق
.....
علی:
جلو در اتاق عمل بودیم دقیقا دوساعه که بردنش اتاق عمل
سرم روشونی تارا بود
کاش میتونستم زمانو همینجا متوقف کنم
وقتی تو بد ترین شرایطم کنارم بود اروم بودم
تو افکارم بودم که باصدای در اتاق عمل به خودم اومدم
دکتر اومد بیرون
منو تارا هجوم بردیم سمتش
علی-اقای دکتر حالش خوبه(بالرزش صدا ...ای قودا بچم)
دکتر-خوشبختانه خطر رفع شد حالش خوبه شستوشوی معده دادیم فعلن چند روز باید تحت نظر باشه اینطوری بهتره
ولی دوز قرص هایی که خورده بود زیاد بود باید بشتر حال روحیش باشید
شما چه نسبتی باهاشون دارین؟
علی-برادرشم
دکتر-لطفا بامن تشریف بیارین
تارا-ببخشید میتونم ببینمش
دکتر -چند لخضه وایستید الان میارنشون
فقط نیاز به یه همراه دارن
تارا-من هستم
علی-مرسی
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
متین:
تلفنو قطع کردم
و برای اینکه نیکا باور کنه بلاکش کردم
و نشستم خیره شدم به پنجره(مرتیکه پفیوز زورش به خواهر علی رسیده ایشالله علی جرت بده)
نیکا:
باشنیدن این حرفا حالم رید
هی بهش زنگ میزدم ولی گذاشت بود منو بلاک لیسدش باورم نمیشد
نفسم بالا نمیومد چند ساعت خیره شده بودم به دیوار
تصمیم و گرفتم رفتم سمت کابینت
قرصارو برداشتم
هیچی دستم اومد انداختم
سرم گیج میرفت
توان هیچ کاریو نداشتم
سیاهی مطلق
.....
علی:
جلو در اتاق عمل بودیم دقیقا دوساعه که بردنش اتاق عمل
سرم روشونی تارا بود
کاش میتونستم زمانو همینجا متوقف کنم
وقتی تو بد ترین شرایطم کنارم بود اروم بودم
تو افکارم بودم که باصدای در اتاق عمل به خودم اومدم
دکتر اومد بیرون
منو تارا هجوم بردیم سمتش
علی-اقای دکتر حالش خوبه(بالرزش صدا ...ای قودا بچم)
دکتر-خوشبختانه خطر رفع شد حالش خوبه شستوشوی معده دادیم فعلن چند روز باید تحت نظر باشه اینطوری بهتره
ولی دوز قرص هایی که خورده بود زیاد بود باید بشتر حال روحیش باشید
شما چه نسبتی باهاشون دارین؟
علی-برادرشم
دکتر-لطفا بامن تشریف بیارین
تارا-ببخشید میتونم ببینمش
دکتر -چند لخضه وایستید الان میارنشون
فقط نیاز به یه همراه دارن
تارا-من هستم
علی-مرسی
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
۲.۸k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.