پارت

پارت۸۳

دست بردم و ورقه ها رو برداشتم.یه دفتر کوچیک چرمی و قدیمی هم اونجا بود.
دفترو هم برداشتم.صدای درو که شنیدم سریع تخته رو سر جاش گذاشتم و در کمدو بستم.چشمامو بستم و توی اتاق خودم چشمامو باز کردم.دفترو روی میزم گذاشتم و نگاهی به ورقه ها انداختم.درباره ی یه طلسم بود.یه نفرین...
نشستم رو تخت و ورقه ها رو جلوی صورتم گرفتم.بیشتر که خوندم فهمیدم درباره ی منه...طلسمی که دورگه اجراش میکنه یا باعث میشه تمام جادوی سیاه به گردنبند ماه منتقل بشه یا...دورگه میمیره...
***آرزو***
توی گلفروشی بود و داشت با وسواس گلای رزو انتخاب میکرد.پشت درختی ایستاده بودم و نگاهش میکردم.زیرلب گفتم
_سلام داداش...
قطره های اشک مزاحم جلوی دیدمو میگرفتن.چقدر دلتنگش بودم اما...نمیتونستم ببخشمش.نمیتونستم فراموش کنم...
صحنه ای که مامان بابامونو جلوی چشمامون کشتن و من آرمانو بغل کرده بودم.بچه بودیم...ولی من بزرگتر بودم.اگه آرمان این قدرت لعنتیو نداشت...اگه به همه نشونش نمیداد الان مامان و بابا زنده بودن.من انقدر زجر نمیکشیدم...
دستامو مشت کردم و محکم اشکای روی صورتمو پاک کردم...با نفرت نگاه اخرو بهش انداختم و ازونجا دور شدم.


پارت بعد در حال تایپ...
دیدگاه ها (۳)

پارت۸۴***نوشین***با بهت به ورقه ها نگاه میکردم.میمیرم؟...اگه...

پارت۸۵_وقتی بیدار شد من اونجا نبودم.رفته بودم...خیلی طول نکش...

پارت۸۲***آرمان***نوشین با دیدن مادرش به طرفش دویید و به آغوش...

در کنار آنهایی باش که نور می آورند و جادو میکنند،آنهایی که ب...

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

پآرت13. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط