❤ فرشته یک کودک❤
❤ فرشته یک کودک❤
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید،
اما من به این کوچکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد:
از میان تعداد زیادی از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
کودک دوباره پرسید:
اما اینجا در بهشت ، من هیچکاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند گفت:
فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.
تو عشق اورا احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد:
من چطور میتوانم بفهمم مردم چه میگویند،
وقتی زبان آنهارا نمیدانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته ی تو زیبا ترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند،
چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
خداوند ادامه داد:
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد:
اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد.
خداوند گفت:
فرشته ات همیشه درباره من باتو صحبت خواهد کرد
و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،
اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده میشد.
کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا!
اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگوئید!
خداوند بار دیگر او را نوازش کرد،و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، به راحتی میتوانی او را مادر صدا کنی...❤
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید،
اما من به این کوچکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد:
از میان تعداد زیادی از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
کودک دوباره پرسید:
اما اینجا در بهشت ، من هیچکاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند گفت:
فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.
تو عشق اورا احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد:
من چطور میتوانم بفهمم مردم چه میگویند،
وقتی زبان آنهارا نمیدانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته ی تو زیبا ترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند،
چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
خداوند ادامه داد:
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد:
اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد.
خداوند گفت:
فرشته ات همیشه درباره من باتو صحبت خواهد کرد
و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،
اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده میشد.
کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا!
اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگوئید!
خداوند بار دیگر او را نوازش کرد،و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، به راحتی میتوانی او را مادر صدا کنی...❤
۶۷۰
۱۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.