ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part42
که گرفت لبای ات رو مک زد بعد ۲۰مین رفتن و خوابدن ته هر بار از خواب بیدار میشد لبای ات میبوسید وا صب لبای ات رو کبود کرد
ویو ات
خوابده بودم که احساس کردم یه چیزی رو لبامه بله لبای ته بود
ته: بیب بیدار شو
ات: ته ولم کن خستم
که تهیونگ بازم لبای ات رو بوسید
ته: بیب لبات طمع توت فرنگی میدن
ات: باشه باشه بیدار شدم
ته: همیننننن
ات: باید چیکار کنم؟
ته: هیچی کمی سرد
که ات لبای ته رو بوسید
ات: هنو سیر نشودی از لبام
ته: نه من بازم میخوام کیوتت
که ات میخاست لبای ته رو ببوسه
سوهی وارد میشود 😂😂
ته: ایشششش تف تو این زندگی(کلمه ای است که من هر روز و هر ثانیه استفاده میکنم)
سوهی: ماماننننننننننن
ات: جیشده عزیزم
سوهی: یه خواب بد دیدم
ات: هیچی نیس هیچی نیس اروم باش
سوهی: اخه خیلی ترسناک بود
ات: چی بود؟
سوهی: پشمکا داشتن منو میخوردن😂😂
(به قرانم هیچی به ذهنم نرسید)
ته: بخاطر همین امدی تعجب😳
که ات سوهی برداشت برد برا مهد کودک اماده کرده سوهی رفت برا مهد کودک
ویو ات
داشتم برا خودم صبحانه حاضر میکردم که دیدم ته داره میره سر کار رفتم کتشو بدم که گف
ته: بیب امروز شب سختی خاهیم داشت
ات: چی...
که ته لب ات رو بوسیدو رفت
ویو ته
خودم از قسط اون حرفو زدم چون امروزا ات خیلی بهم محل میزاره منم خوشم میاد که دیدم فیلیکس زنگ زد
فیلیکس: الوووو سلام ته
ته: الو سلام چیشده
فیلیکس: دارممممم یعنی ولش فردا پارتی گرفتیم تو خونه بیایین
ته: باشه به مناسبت چی؟
فیلیکس: بیا میفهمی
ته: باشه بای
فیلیکس: بای
ویو ات
فکرم خیلی درگیر بود یعنی ته واقعا گف یا نه
اخه این هفته دو بار رابطه داشتیم که ته زنگ زد
ته: الو سلام عشقم
ات: سلام دد...
ته: چی گفتی یه بار دیگه بگو
ات: هیچی هیچی
ته: بگودیگه
ات: گفتم ددی
ته: افرین بیب فردا فیلیکس و جویئون پارتی گرفتن میریم
ات: باشه ددی
ته: بیب من میرم به جلسه بای
ات: بای
برش به شب
با سوهی منتظر ته بودیم تا بیاد و غذا بخوریم که اومد
ته: من اومدم بیب
ات: خوش امدی
مه ته امد و شام خوردن ته سوهی بازی کردن باهم رفتن که بخوابن
داخل اتاق
ته: بیب دیگه افتادی دستم
مه لبای ات و گرفت و بوسید......
#part42
که گرفت لبای ات رو مک زد بعد ۲۰مین رفتن و خوابدن ته هر بار از خواب بیدار میشد لبای ات میبوسید وا صب لبای ات رو کبود کرد
ویو ات
خوابده بودم که احساس کردم یه چیزی رو لبامه بله لبای ته بود
ته: بیب بیدار شو
ات: ته ولم کن خستم
که تهیونگ بازم لبای ات رو بوسید
ته: بیب لبات طمع توت فرنگی میدن
ات: باشه باشه بیدار شدم
ته: همیننننن
ات: باید چیکار کنم؟
ته: هیچی کمی سرد
که ات لبای ته رو بوسید
ات: هنو سیر نشودی از لبام
ته: نه من بازم میخوام کیوتت
که ات میخاست لبای ته رو ببوسه
سوهی وارد میشود 😂😂
ته: ایشششش تف تو این زندگی(کلمه ای است که من هر روز و هر ثانیه استفاده میکنم)
سوهی: ماماننننننننننن
ات: جیشده عزیزم
سوهی: یه خواب بد دیدم
ات: هیچی نیس هیچی نیس اروم باش
سوهی: اخه خیلی ترسناک بود
ات: چی بود؟
سوهی: پشمکا داشتن منو میخوردن😂😂
(به قرانم هیچی به ذهنم نرسید)
ته: بخاطر همین امدی تعجب😳
که ات سوهی برداشت برد برا مهد کودک اماده کرده سوهی رفت برا مهد کودک
ویو ات
داشتم برا خودم صبحانه حاضر میکردم که دیدم ته داره میره سر کار رفتم کتشو بدم که گف
ته: بیب امروز شب سختی خاهیم داشت
ات: چی...
که ته لب ات رو بوسیدو رفت
ویو ته
خودم از قسط اون حرفو زدم چون امروزا ات خیلی بهم محل میزاره منم خوشم میاد که دیدم فیلیکس زنگ زد
فیلیکس: الوووو سلام ته
ته: الو سلام چیشده
فیلیکس: دارممممم یعنی ولش فردا پارتی گرفتیم تو خونه بیایین
ته: باشه به مناسبت چی؟
فیلیکس: بیا میفهمی
ته: باشه بای
فیلیکس: بای
ویو ات
فکرم خیلی درگیر بود یعنی ته واقعا گف یا نه
اخه این هفته دو بار رابطه داشتیم که ته زنگ زد
ته: الو سلام عشقم
ات: سلام دد...
ته: چی گفتی یه بار دیگه بگو
ات: هیچی هیچی
ته: بگودیگه
ات: گفتم ددی
ته: افرین بیب فردا فیلیکس و جویئون پارتی گرفتن میریم
ات: باشه ددی
ته: بیب من میرم به جلسه بای
ات: بای
برش به شب
با سوهی منتظر ته بودیم تا بیاد و غذا بخوریم که اومد
ته: من اومدم بیب
ات: خوش امدی
مه ته امد و شام خوردن ته سوهی بازی کردن باهم رفتن که بخوابن
داخل اتاق
ته: بیب دیگه افتادی دستم
مه لبای ات و گرفت و بوسید......
۳۰.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.