پارت بیست و یکم
#پارت_بیست_و_یکم
طاها: رفتم جلو و بهش گفتم شما غلط میکنی میخای رو زمین بخوابی دستشو گرفتم انداختمش رو تخت خودمم دراز کشیدم به سه نکشید که خوابش برد
#رها
صبح با نوری که به صورتم میخورد بیدار شدم دیدم طاها خوابه حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم و دوشمو گرفتم حولمو پوشیدم که تا خواستم بیام بیرون گردن و لبامو دیدم که کبود شده از حرص با مشت زدم به آینه که آینه شکست و ریخت رو زمین
خواستم از روشون رد شم تا جمعش کنم که که شیشه ها رفتن تو پام خیلی درد داشت که یهو یکی در حموم رو زد
طاها: چشمامو که باز کردم دیدم رها نیست یکم که دقت کردم دیدم صدای اب میاد با خودم گفتم حتما رفته حموم بعد صدای شکستن چیزی باشه بعد صدای گریه که احساس میکردم صدای رها باشه رفتم در حموم رو زدم گفتم که چیشده؟؟؟
رها: هیچی
طاها: رها درو باز کن رها
رها: باشه اروم بلند شدم و رفتم درو باز کردم که طاها تا منو دید عصبی شد و
طاها: وقتی دیدم کف حموم پر خونه عصبی شدم و گفتم چیشده رها
رها: آینه شکست
طاها: باباآینه رو وللش بیا بیرون ببینم با خودت چیکار کردی دختر
رها: میخاستم راه برم که پاهام خیلی درد گرفت و یهو داد زدم که طاها بغلم کرد و برد گذاشت رو تخت و رفت
جعبه ی کمک های اولیه رو اورد و پاهامو ضد عفونی خیلی میسوخت نمیتونستم خودمو کنترل کنم که داد زدم با داد من طاها ترسید و گفت
طاها: میخای بریم بیمارستان
رها: نه نمیخام بعد که طاها پاهامو بست گفت میخای اینجا بشینی
رها: نه میخام برم پایین تو برو پایــن تا امدم بلند بشم پام درد گرفت و افتادم رو تخت و طاها امد
طاها: وقتی دیدم نمیتونه راه بره بغلش کردم بردمش پایین گذاشتمش رو مبل خودمم رفتم اشپز خونه که از اونجا بهش گفتم
طاها: بلدی غذا درست کنی؟؟؟
رها: فقط پاستا بلدم
طاها: اشکال نداره حالا میشه افتخار بدین و بیاین درست کنین مردیم از گشنگی
رها: بلند شدمو اهسته اهسته رفتم سمت اشپز خونه بهش گفتم که مواد رو اماده کن بعد که اماده کرد منم رفتم سر یخچال که یهو حولم گیر کرد به...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍
طاها: رفتم جلو و بهش گفتم شما غلط میکنی میخای رو زمین بخوابی دستشو گرفتم انداختمش رو تخت خودمم دراز کشیدم به سه نکشید که خوابش برد
#رها
صبح با نوری که به صورتم میخورد بیدار شدم دیدم طاها خوابه حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم و دوشمو گرفتم حولمو پوشیدم که تا خواستم بیام بیرون گردن و لبامو دیدم که کبود شده از حرص با مشت زدم به آینه که آینه شکست و ریخت رو زمین
خواستم از روشون رد شم تا جمعش کنم که که شیشه ها رفتن تو پام خیلی درد داشت که یهو یکی در حموم رو زد
طاها: چشمامو که باز کردم دیدم رها نیست یکم که دقت کردم دیدم صدای اب میاد با خودم گفتم حتما رفته حموم بعد صدای شکستن چیزی باشه بعد صدای گریه که احساس میکردم صدای رها باشه رفتم در حموم رو زدم گفتم که چیشده؟؟؟
رها: هیچی
طاها: رها درو باز کن رها
رها: باشه اروم بلند شدم و رفتم درو باز کردم که طاها تا منو دید عصبی شد و
طاها: وقتی دیدم کف حموم پر خونه عصبی شدم و گفتم چیشده رها
رها: آینه شکست
طاها: باباآینه رو وللش بیا بیرون ببینم با خودت چیکار کردی دختر
رها: میخاستم راه برم که پاهام خیلی درد گرفت و یهو داد زدم که طاها بغلم کرد و برد گذاشت رو تخت و رفت
جعبه ی کمک های اولیه رو اورد و پاهامو ضد عفونی خیلی میسوخت نمیتونستم خودمو کنترل کنم که داد زدم با داد من طاها ترسید و گفت
طاها: میخای بریم بیمارستان
رها: نه نمیخام بعد که طاها پاهامو بست گفت میخای اینجا بشینی
رها: نه میخام برم پایین تو برو پایــن تا امدم بلند بشم پام درد گرفت و افتادم رو تخت و طاها امد
طاها: وقتی دیدم نمیتونه راه بره بغلش کردم بردمش پایین گذاشتمش رو مبل خودمم رفتم اشپز خونه که از اونجا بهش گفتم
طاها: بلدی غذا درست کنی؟؟؟
رها: فقط پاستا بلدم
طاها: اشکال نداره حالا میشه افتخار بدین و بیاین درست کنین مردیم از گشنگی
رها: بلند شدمو اهسته اهسته رفتم سمت اشپز خونه بهش گفتم که مواد رو اماده کن بعد که اماده کرد منم رفتم سر یخچال که یهو حولم گیر کرد به...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍
۶۵.۷k
۲۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.