پارت ۵۵
پارت ۵۵
از قبل یه صیغه محرمیت موقت بین من و یاشار خونده شده بود تا مشکلی پیش نیاد .
یاشار دست من رو گرفت و با هم وارد شدیم .
آیدا هم از پشت سرم میومد و لبخند ژکوند میزد و به دستامون اشاره می کرد منم فقط تونستم چشم غره برم تا خفه شه .
با ورودمون همه سر ها به سمت ما برگشت و یاشار با غرور راهش رو ادامه داد و من و آیدا هم همراهیش کردیم .
لباسمون رو عوض کردیم و رفتیم کنار یاشار .
قبلا عکس دختره رو دیده بودم و الان داشتم دنبالش میگشتم باید باهاش ارتباط برقرار میکردم .
یه گوشه از سالن با جمعی از دخترا نشسته بود و به ما خیره شده بود .
قیافه خوبی داشت و اندامشم عالی بود .
لباسش و کفشاش خیلی شیک بودن و این کار من رو سخت می کرد .
یه لبخند بهش زدم و یه چشمک نامحسوسم به آیدا زدم و هر دو به سمتش رفتیم .
من : اسمش چی بود ؟
آیدا : ترانه
مواظب باش سوتی ندی .
من : حواسم جمعه .
وقتی رفتیم جایی که نشسته بود لبخندی زدم و به جمع نگاه کردم و به همه سلام کردم و وقتی به ترانه رسیدم با لبخند گفتم : از وقتی دیدمت عاشق لباسات شدم .
ترانه با لبخندی گفت : واقعا ؟
این لباسا رو مامانم از کانادا آورده خودمم عاشقشم کار یه طراح لباس خیلی بزرگه .
من : اووه واقعا ؟
من آرزوی همکاری با یه همچین طراحی رو دارم .
با تعجب گفت : مگه تو طراح لباسی ؟
با لبخند سرم رو تکون دادم و گفتم : معلوم نیست ؟
یه نگاه به لباسام زد و گفت : محشرن باید حتما طراحیات رو نشونم بدی .
با لبخند گفتم : البته به نظر میاد عاشق طراحی باشی .
سرش رو تکون داد .
به آیدا اشاره کردم و گفتم : دوستم آیدا اونم تو کار مده و ما دو تا با هم کار می کنیم .
قبلا برای یه نفر کار کردیم که به خاطر خانوادش مجبور شد بره خارج و از ما خواست که باهاش بریم ولی خوب قبول نکردیم .
آیدا : خوشبختم ، ترانه بودی دیگه ؟
اونم با آیدا کمی خوش و بش کرد و تقریبا آشنایی خوبی بود .
من : ترانه جون ما دیگه بریم پیش یاشار از اون ور سالن منتظره فعلا .
اونم دستم رو فشرد و گفت : باشه فقط شماره همدیگه رو داشته باشیم .
من : البته چرا که نه .
شماره ها رو گرفتیم و از همدیگه جدا شدیم .
یاشار : چطور پیش رفت ؟
من : تا اینجاش که عالی بود بقیش رو نمی دونم دیگه بستگی به اون داره .
لبخندی زد و گفت : عالیه .
خوشحالم که موفق شدید .
من : تو چیکار کردی ؟
یاشار : هر چی گشتم نتونستم پیداشون کنم .
من : امکان داره اصلا نباشن تو مهمونی ؟
سرش رو تکون داد و گفت : واسه اینکه لو نرن هر کاری از دستشون بر میاد .
من : پس قرداد چی میشه ؟
یاشار شونه هاش رو بالا انداخت .
چند نفر از پشت سر به سمت ما اومون انگار یاشار رو میشناختن .
مرده : به ببین کی رو اینجا می بینم .
...
از قبل یه صیغه محرمیت موقت بین من و یاشار خونده شده بود تا مشکلی پیش نیاد .
یاشار دست من رو گرفت و با هم وارد شدیم .
آیدا هم از پشت سرم میومد و لبخند ژکوند میزد و به دستامون اشاره می کرد منم فقط تونستم چشم غره برم تا خفه شه .
با ورودمون همه سر ها به سمت ما برگشت و یاشار با غرور راهش رو ادامه داد و من و آیدا هم همراهیش کردیم .
لباسمون رو عوض کردیم و رفتیم کنار یاشار .
قبلا عکس دختره رو دیده بودم و الان داشتم دنبالش میگشتم باید باهاش ارتباط برقرار میکردم .
یه گوشه از سالن با جمعی از دخترا نشسته بود و به ما خیره شده بود .
قیافه خوبی داشت و اندامشم عالی بود .
لباسش و کفشاش خیلی شیک بودن و این کار من رو سخت می کرد .
یه لبخند بهش زدم و یه چشمک نامحسوسم به آیدا زدم و هر دو به سمتش رفتیم .
من : اسمش چی بود ؟
آیدا : ترانه
مواظب باش سوتی ندی .
من : حواسم جمعه .
وقتی رفتیم جایی که نشسته بود لبخندی زدم و به جمع نگاه کردم و به همه سلام کردم و وقتی به ترانه رسیدم با لبخند گفتم : از وقتی دیدمت عاشق لباسات شدم .
ترانه با لبخندی گفت : واقعا ؟
این لباسا رو مامانم از کانادا آورده خودمم عاشقشم کار یه طراح لباس خیلی بزرگه .
من : اووه واقعا ؟
من آرزوی همکاری با یه همچین طراحی رو دارم .
با تعجب گفت : مگه تو طراح لباسی ؟
با لبخند سرم رو تکون دادم و گفتم : معلوم نیست ؟
یه نگاه به لباسام زد و گفت : محشرن باید حتما طراحیات رو نشونم بدی .
با لبخند گفتم : البته به نظر میاد عاشق طراحی باشی .
سرش رو تکون داد .
به آیدا اشاره کردم و گفتم : دوستم آیدا اونم تو کار مده و ما دو تا با هم کار می کنیم .
قبلا برای یه نفر کار کردیم که به خاطر خانوادش مجبور شد بره خارج و از ما خواست که باهاش بریم ولی خوب قبول نکردیم .
آیدا : خوشبختم ، ترانه بودی دیگه ؟
اونم با آیدا کمی خوش و بش کرد و تقریبا آشنایی خوبی بود .
من : ترانه جون ما دیگه بریم پیش یاشار از اون ور سالن منتظره فعلا .
اونم دستم رو فشرد و گفت : باشه فقط شماره همدیگه رو داشته باشیم .
من : البته چرا که نه .
شماره ها رو گرفتیم و از همدیگه جدا شدیم .
یاشار : چطور پیش رفت ؟
من : تا اینجاش که عالی بود بقیش رو نمی دونم دیگه بستگی به اون داره .
لبخندی زد و گفت : عالیه .
خوشحالم که موفق شدید .
من : تو چیکار کردی ؟
یاشار : هر چی گشتم نتونستم پیداشون کنم .
من : امکان داره اصلا نباشن تو مهمونی ؟
سرش رو تکون داد و گفت : واسه اینکه لو نرن هر کاری از دستشون بر میاد .
من : پس قرداد چی میشه ؟
یاشار شونه هاش رو بالا انداخت .
چند نفر از پشت سر به سمت ما اومون انگار یاشار رو میشناختن .
مرده : به ببین کی رو اینجا می بینم .
...
۱۵۰.۶k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.