فیک
#فیک
#نوازش_باد
Part⁵
که یهو در با قدرت باز شد و به کمد خورد
من رو تخت نشستم ک قیافه ی جیمین و دیدم توی چشماش خشم و نگرانی بود ولی مطمئنم اوننگرانی مال من نیست
_ا/ت تو اومدی دم در اتاق؟
پامو گذاشتم پشتم
+نه!
یهو اومد سمتم و پامو گرفت رو دستش
_ک نه
+جیم...
*اوپاااا،خود دختره بود؟ولش کن گناه داره بدبخت خدمتکار همین
عصابمو خورد کرد میخاستم حرفی نزنم تا مثل دفعه ی قبل سیلی نخورم ولی اگه ابن زبونو میبردیم بهتر بود
+دهنت ببند فقط بلدی حرف بزنی؟
_چی؟(با خشم نگاه میکرد)چاگیا تو برو من میام
*باشه اوپا سریع بیا هنوز کارمون مونده
+جیمین... توضیح میدم
آروم آروم میومد نزدیک
+ببخش..ید.. خ..ب؟
بغضم نمیزاشت حرف بزنم
_تو به چ حقی با خانمم اینطوری حرف میزنی ها(با داد)اون از اون بار اولت اینم اینبار
+جی...
نزاشت حرف بزنم ک دسمتو گرفت و پیچوند
+آییی...جیمین...ببخشید..دیگه تکرار نمیشه(با گریه)
منو برگردودند سمت خودش و همچنان با خشم نگاهم میکرد
تازه متوجه شدم جیمین بالا تنش لخت بود
داشت کمربند در اورد خودمو آماده کردم برا زدن
نشستم رو زمین و بی صدا گریه میکردمو منتظر زدناش بودم
اما نزد نگاهش ک کردم سریع بلندم کرد و منو انداخت روی تخت
+جی..یی.مین؟چیکار میخای کنی؟
_فقط میخام یکم زیر من باشی درست همون طور ک زیر اون نکبت بودی.میخام بدونم میتونی مثل اون بهت حال بدم؟
+جیمین گو..
نزاشت حرفمو بزنم و لباشو گذاشت رو لبام
نمیتونستم بگم ناراحتم چون اون لبا بعد از ۵ سال روی لبای من بود
ولی همراهی نکردم
لباسامو توی تنم در اورد و نگاهش رفت سمت پوس..ینم تا خواستم پامو ببندم جلوشو گرفت
+جیمین لطفا..خواهش میکنماینکارو نکن(با گریه)
_چیه؟از اینکه زیر اون مرتیکه نیستی ناراحتی؟
+جیم...
از درد ک زیر شکمم در اومد جیغی کشیدم
_خفه شو
اون همشو ی ضرب واردم کرده بوده
+جی.. مین(با گریه)درش بیار درد داره
جیمین چیزی نگفتو شروع به تلمه زدن کرد
+آییییی
و دوباره لباشو رو لبام گذاشت
همون طور ک تلمبه میزد سینه هامو تو دستش گرفته بودو فشار میداد
لباشو به سمت سینم برد و یکی رو میخورد و یکی رو با اون دستش فشار میداد
+جیمین(کمی با داد و گریه)
توجه نمی کرد همینطور ادامه داد ک
_تو دختری؟
تموم شد اون دختر بودنمو ازم گرفت
از روم بلند شد و لباساشو پوشید و رفت بیرون
فقط میتونستم گریه کنم
اون چ فکری در موردم میکرد؟فکر میکرد من هرزه ام؟
با دردی ک داشتم رفتم حموم
رفتم توی وانو خودمو شستم احساس نحس بودن بهم دست میداد
بعد از ۱۰ مین اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم و گریه میکردم ک
تصمیم گرفتم بدم حموم بعد از حموم ۵ مینی روی تخت دراز کشیدم عجیب دردم وحشتناک بود نمیدونم چقد گذشت ک خوابم برد
#نوازش_باد
Part⁵
که یهو در با قدرت باز شد و به کمد خورد
من رو تخت نشستم ک قیافه ی جیمین و دیدم توی چشماش خشم و نگرانی بود ولی مطمئنم اوننگرانی مال من نیست
_ا/ت تو اومدی دم در اتاق؟
پامو گذاشتم پشتم
+نه!
یهو اومد سمتم و پامو گرفت رو دستش
_ک نه
+جیم...
*اوپاااا،خود دختره بود؟ولش کن گناه داره بدبخت خدمتکار همین
عصابمو خورد کرد میخاستم حرفی نزنم تا مثل دفعه ی قبل سیلی نخورم ولی اگه ابن زبونو میبردیم بهتر بود
+دهنت ببند فقط بلدی حرف بزنی؟
_چی؟(با خشم نگاه میکرد)چاگیا تو برو من میام
*باشه اوپا سریع بیا هنوز کارمون مونده
+جیمین... توضیح میدم
آروم آروم میومد نزدیک
+ببخش..ید.. خ..ب؟
بغضم نمیزاشت حرف بزنم
_تو به چ حقی با خانمم اینطوری حرف میزنی ها(با داد)اون از اون بار اولت اینم اینبار
+جی...
نزاشت حرف بزنم ک دسمتو گرفت و پیچوند
+آییی...جیمین...ببخشید..دیگه تکرار نمیشه(با گریه)
منو برگردودند سمت خودش و همچنان با خشم نگاهم میکرد
تازه متوجه شدم جیمین بالا تنش لخت بود
داشت کمربند در اورد خودمو آماده کردم برا زدن
نشستم رو زمین و بی صدا گریه میکردمو منتظر زدناش بودم
اما نزد نگاهش ک کردم سریع بلندم کرد و منو انداخت روی تخت
+جی..یی.مین؟چیکار میخای کنی؟
_فقط میخام یکم زیر من باشی درست همون طور ک زیر اون نکبت بودی.میخام بدونم میتونی مثل اون بهت حال بدم؟
+جیمین گو..
نزاشت حرفمو بزنم و لباشو گذاشت رو لبام
نمیتونستم بگم ناراحتم چون اون لبا بعد از ۵ سال روی لبای من بود
ولی همراهی نکردم
لباسامو توی تنم در اورد و نگاهش رفت سمت پوس..ینم تا خواستم پامو ببندم جلوشو گرفت
+جیمین لطفا..خواهش میکنماینکارو نکن(با گریه)
_چیه؟از اینکه زیر اون مرتیکه نیستی ناراحتی؟
+جیم...
از درد ک زیر شکمم در اومد جیغی کشیدم
_خفه شو
اون همشو ی ضرب واردم کرده بوده
+جی.. مین(با گریه)درش بیار درد داره
جیمین چیزی نگفتو شروع به تلمه زدن کرد
+آییییی
و دوباره لباشو رو لبام گذاشت
همون طور ک تلمبه میزد سینه هامو تو دستش گرفته بودو فشار میداد
لباشو به سمت سینم برد و یکی رو میخورد و یکی رو با اون دستش فشار میداد
+جیمین(کمی با داد و گریه)
توجه نمی کرد همینطور ادامه داد ک
_تو دختری؟
تموم شد اون دختر بودنمو ازم گرفت
از روم بلند شد و لباساشو پوشید و رفت بیرون
فقط میتونستم گریه کنم
اون چ فکری در موردم میکرد؟فکر میکرد من هرزه ام؟
با دردی ک داشتم رفتم حموم
رفتم توی وانو خودمو شستم احساس نحس بودن بهم دست میداد
بعد از ۱۰ مین اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم و گریه میکردم ک
تصمیم گرفتم بدم حموم بعد از حموم ۵ مینی روی تخت دراز کشیدم عجیب دردم وحشتناک بود نمیدونم چقد گذشت ک خوابم برد
۸.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.