خیابان عشق / love street / پارت 24
#خیابان_عشق / #love_street / #پارت_24
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
تهیونگ: باهاش اینجوری حرف نزن!(با داد)
زن: نمیدونستم بلندی سر مامانت هم داد بزنی
تهیونگ: منم فک نمیکنم مادری داشته باشم که سرش داد زده باشم
زن: حالا کارت به جایی رسیده که اینجوری رفتار میکنی.. منو باش که نگرانت بودم
تهیونگ: نگران من یا کارت اعتباریت؟
زن: مثل بابات پستی. من فقط میخواستم بهت سر بزنم .
تهیونگ: خیلی خب پس به سلامت
زن: یه مدت پیشت میمونم
تهیونگ: کجا میمونی؟
(از این به بعد مادر تهیونگ رو همون مادر تهیونگ مینویسم به جای زن)
مادر تهیونگ: پیشت میمونم
تهیونگ: برای چی؟
مادر تهیونگ: بزودی میفهمی ، برای چک کردن یچیزی
تهیونگ: هرکاری میخوای بکن فقط دستت به میرا نمیخوره
مادر تهیونگ: باشه
تهیونگ بهم اشاره کرد و گفت: خب پس عشقم بیا بریم دیگه دیرمون شد.
دستم گرفت و رفتیم بیرون.
وارد ماشین که شدیم گفتم:
_نمیدونستم مامانت ..
تهیونگ: بیا در موردش حرف نزنیم عشقم.فعلا فقط فوکوست میدونی باید بزاری رو چی؟
صورتش نزدیکم صورتم کرد و گفت: من
خنده کوچیکی کردم و صورتم نزدیک تر کردم بهش و یه بوسه کوچیک به لبش زدم.
تهیونگ: زیادی کوچیک نبود؟
میرا: دیگه پررو نشو راه بیوفت!
تهیونگ: دریافت شد ولی بعدا باید حساب کنیا بیب
میرا: راه بیوووووفت
ویو جونگکوک*
در خونه باز کردم امروز با یکی از بادیگارد ها جر و بحث داشتم دادم اخراجش کنن.
خواستم در رو باز کنم که دیدم پستچی اومده
آقای پستچی: سلام جناب. با آقای جعون جونگکوک کار داشتم بسته دارن
جونگکوک: خودم هستم
پست تحویلم داد و امضا رو که دادم رفت.
در بسته رو باز کردم غذا بودش.
روش یه برگه بود نوشته بود: نوش جونت جونگکوک هات من
یه طرفدار فرستاده بود؟! آدرس خونه رو از کجا آورده بود؟
سریع رفتم تو خونه و در رو قفل کردم. اگه آدرس اینجا رو میدونه یعنی ممکنه تو خطر باشم.
یه کفش زنونه جلوی در بود. زنونه؟
لعنتی! جایی ندارم برم! سریع برگشتم تا از در برم بیرون که صداش اومد
مادر تهیونگ: جونگکوک!
پوکر برگشتم و یه لبخند فیک گذاشتم رو لبم.
جونگکوک: سلام ..
مادر تهیونگ: داشتی جایی میرفتی؟(با نگاه اینکه میخوام بچزونمت )
جونگکوک: نه کی گفته میخواستم بیام شمارو ببینم اتفاقا دلم براتون تنگ شده بود خانم
مادر تهیونگ: عزیزم بیا بشین با من یکم گپ بزن
* توضیحی که لازمه بدم اینه که جونگکوک و تهیونگ چون تو بچگی رفیق جینگ و فاب بودن جونگکوک میدونه مادر تهیونگ چه جونوریه. و خیلی زیاد نقشه میکشه پس.. اره دیگه*
نشستیم و چای داشتیم میخوردیم که
مادر تهیونگ: شنیدم تهیونگ دوست دختر گرفته
جونگکوک: درسته ..
مادر تهیونگ: خب راستش من زیاد خوشایند نیست حالم بعده دیدنش. راستشو بخوای به دلم نشست
جونگکوک: درسته ولی دختر خوبیه
مادر تهیونگ: نمیدونم چجوری باید به تهیونگ بگم راستش شاید فقط بتونم به تو بگم
جونگکوک: چیو؟
مادر تهیونگ: راستش .. میرا دختر منه .. دختر من از نامزد قبل از پدر تهیونگ
(پایان فصل اول فصل دومم هم به زوری میاد تا اون موقع رمان جدید میزارم)
_________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
تهیونگ: باهاش اینجوری حرف نزن!(با داد)
زن: نمیدونستم بلندی سر مامانت هم داد بزنی
تهیونگ: منم فک نمیکنم مادری داشته باشم که سرش داد زده باشم
زن: حالا کارت به جایی رسیده که اینجوری رفتار میکنی.. منو باش که نگرانت بودم
تهیونگ: نگران من یا کارت اعتباریت؟
زن: مثل بابات پستی. من فقط میخواستم بهت سر بزنم .
تهیونگ: خیلی خب پس به سلامت
زن: یه مدت پیشت میمونم
تهیونگ: کجا میمونی؟
(از این به بعد مادر تهیونگ رو همون مادر تهیونگ مینویسم به جای زن)
مادر تهیونگ: پیشت میمونم
تهیونگ: برای چی؟
مادر تهیونگ: بزودی میفهمی ، برای چک کردن یچیزی
تهیونگ: هرکاری میخوای بکن فقط دستت به میرا نمیخوره
مادر تهیونگ: باشه
تهیونگ بهم اشاره کرد و گفت: خب پس عشقم بیا بریم دیگه دیرمون شد.
دستم گرفت و رفتیم بیرون.
وارد ماشین که شدیم گفتم:
_نمیدونستم مامانت ..
تهیونگ: بیا در موردش حرف نزنیم عشقم.فعلا فقط فوکوست میدونی باید بزاری رو چی؟
صورتش نزدیکم صورتم کرد و گفت: من
خنده کوچیکی کردم و صورتم نزدیک تر کردم بهش و یه بوسه کوچیک به لبش زدم.
تهیونگ: زیادی کوچیک نبود؟
میرا: دیگه پررو نشو راه بیوفت!
تهیونگ: دریافت شد ولی بعدا باید حساب کنیا بیب
میرا: راه بیوووووفت
ویو جونگکوک*
در خونه باز کردم امروز با یکی از بادیگارد ها جر و بحث داشتم دادم اخراجش کنن.
خواستم در رو باز کنم که دیدم پستچی اومده
آقای پستچی: سلام جناب. با آقای جعون جونگکوک کار داشتم بسته دارن
جونگکوک: خودم هستم
پست تحویلم داد و امضا رو که دادم رفت.
در بسته رو باز کردم غذا بودش.
روش یه برگه بود نوشته بود: نوش جونت جونگکوک هات من
یه طرفدار فرستاده بود؟! آدرس خونه رو از کجا آورده بود؟
سریع رفتم تو خونه و در رو قفل کردم. اگه آدرس اینجا رو میدونه یعنی ممکنه تو خطر باشم.
یه کفش زنونه جلوی در بود. زنونه؟
لعنتی! جایی ندارم برم! سریع برگشتم تا از در برم بیرون که صداش اومد
مادر تهیونگ: جونگکوک!
پوکر برگشتم و یه لبخند فیک گذاشتم رو لبم.
جونگکوک: سلام ..
مادر تهیونگ: داشتی جایی میرفتی؟(با نگاه اینکه میخوام بچزونمت )
جونگکوک: نه کی گفته میخواستم بیام شمارو ببینم اتفاقا دلم براتون تنگ شده بود خانم
مادر تهیونگ: عزیزم بیا بشین با من یکم گپ بزن
* توضیحی که لازمه بدم اینه که جونگکوک و تهیونگ چون تو بچگی رفیق جینگ و فاب بودن جونگکوک میدونه مادر تهیونگ چه جونوریه. و خیلی زیاد نقشه میکشه پس.. اره دیگه*
نشستیم و چای داشتیم میخوردیم که
مادر تهیونگ: شنیدم تهیونگ دوست دختر گرفته
جونگکوک: درسته ..
مادر تهیونگ: خب راستش من زیاد خوشایند نیست حالم بعده دیدنش. راستشو بخوای به دلم نشست
جونگکوک: درسته ولی دختر خوبیه
مادر تهیونگ: نمیدونم چجوری باید به تهیونگ بگم راستش شاید فقط بتونم به تو بگم
جونگکوک: چیو؟
مادر تهیونگ: راستش .. میرا دختر منه .. دختر من از نامزد قبل از پدر تهیونگ
(پایان فصل اول فصل دومم هم به زوری میاد تا اون موقع رمان جدید میزارم)
_________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
۲۳.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.