بازمانده
بازمانده
فصل دو 'ادامه پارت ۳'
دست به یقهش بُردم و قبل اینکه بیتونه واکنشی نشون بده مشت دومم به سمت مخالف صورتش خورد.
جیهوپ و جیمین هردو میخواستن مارو از هم جدا کنن، ولی هردو به قدری تشنه خون همدیگه بودیم که هردو رو هُل دادیم و دوباره مث موش و گربه به جون هم افتادیم.
روم نشست و پشتسرهم چند مشت تو صورتم خوابوند که باعث پاره شدن گوشه لبم شد، سوزشش تو دماغم حس کردم و بعد خیسِ که از سوراخ بينیم به سمت پایین لیز خورد.
یوری:تمومش کنین.
مشت کیم تو هوا موند، سرم رو به سمت یوری که صورتش خیس اشک بود...روی زمین نشست و سرش رو پایین گرفت چرخوندم
یوری:اشتباه من بود، ولی شما بس کنین.
تهیونگ:اشتباه تو نبود، این باید درکت کنه...باید بدونه که عشق زوری به دست نمیآید.
هُلش دادم و از روی زمین بلند شدم، با پشت دست خون دماغم رو پاک کردم و به سمت پلهها رفتم، بدون حرفی از پله به سمت پشتبوم ساختمان رفتم و لبه بوم نشستم.
تماشا آسمون تاریک که هرازگاهی رعدوبرق بههمراه داشت برای منِ که دلشکسته بودم خوشایند بود، امشب آسمون هم نیاز به داد زدن داشت، انگار اونم از آدمایی پست که زیرش زندگی میکرد متنفر بود.
نمیدونستم اشتباه میکنم و یا کارم درسته، ولی این حق من نبود، نابودی، شکستن، نادیده گرفتن، بازی کردن.
مگه من اسباببازی اونام، که بعد از مدتی دورم میریزن.
یوری:کوک!.
کوک دیگه مُرده بود، چون دلیل زندگیش رو از دست داده بود، چون دیگه امیدی نداشت، چون دیگه روحاش تنهاش گذاشته بود.
جونگکوک:برو نمیخوام اینجا باشی.
یوری:ولی من نمیخوام تنهات بزارم.
با گفتن هر حرف نزدیکتر میشد تا زمانیکه نشستنش رو حس کردم.
جونگکوک:من خیلی وقته تنهام، ولی شما تازه دیدین.
یوری:دلخوری! باش، ناراحتی، عصبی، باش ولی فقط باهام حرف بزن، نزار فکر کنم اشتباه کردم.
جونگکوک:من نه از تو و نه از تهیونگ عصبیم من از خودم که اینقدر بدبخت بیچارهام عصبیم، از اینکه هیچوقت شانس زندگی کردن رو نداشت.
یوری:این چه حرفیه کوک، باور کن خودمم نمیدونم چجوری این اتفاق افتاد، من حتی نمیتونم حال و حسم رو درک کنم.
جونگکوک:تو عاشق اونی، و منو فراموش کردی، باید از این بابت خوشحال باشم چون بالاخره هرکی باید راه خود میرفت چه زود و یا دیر آخرش من تنها میموندم.
یوری:اگه تو نمیخوای میتونم پسش بزنم، میتونم نادیده بگیرمش، ازش متنفر بشم...فقط تو بخواه.
غلط املایی بود معذرت 💖
امیدوارم دوسش داشته باشین و حمایت کنین
فصل دو 'ادامه پارت ۳'
دست به یقهش بُردم و قبل اینکه بیتونه واکنشی نشون بده مشت دومم به سمت مخالف صورتش خورد.
جیهوپ و جیمین هردو میخواستن مارو از هم جدا کنن، ولی هردو به قدری تشنه خون همدیگه بودیم که هردو رو هُل دادیم و دوباره مث موش و گربه به جون هم افتادیم.
روم نشست و پشتسرهم چند مشت تو صورتم خوابوند که باعث پاره شدن گوشه لبم شد، سوزشش تو دماغم حس کردم و بعد خیسِ که از سوراخ بينیم به سمت پایین لیز خورد.
یوری:تمومش کنین.
مشت کیم تو هوا موند، سرم رو به سمت یوری که صورتش خیس اشک بود...روی زمین نشست و سرش رو پایین گرفت چرخوندم
یوری:اشتباه من بود، ولی شما بس کنین.
تهیونگ:اشتباه تو نبود، این باید درکت کنه...باید بدونه که عشق زوری به دست نمیآید.
هُلش دادم و از روی زمین بلند شدم، با پشت دست خون دماغم رو پاک کردم و به سمت پلهها رفتم، بدون حرفی از پله به سمت پشتبوم ساختمان رفتم و لبه بوم نشستم.
تماشا آسمون تاریک که هرازگاهی رعدوبرق بههمراه داشت برای منِ که دلشکسته بودم خوشایند بود، امشب آسمون هم نیاز به داد زدن داشت، انگار اونم از آدمایی پست که زیرش زندگی میکرد متنفر بود.
نمیدونستم اشتباه میکنم و یا کارم درسته، ولی این حق من نبود، نابودی، شکستن، نادیده گرفتن، بازی کردن.
مگه من اسباببازی اونام، که بعد از مدتی دورم میریزن.
یوری:کوک!.
کوک دیگه مُرده بود، چون دلیل زندگیش رو از دست داده بود، چون دیگه امیدی نداشت، چون دیگه روحاش تنهاش گذاشته بود.
جونگکوک:برو نمیخوام اینجا باشی.
یوری:ولی من نمیخوام تنهات بزارم.
با گفتن هر حرف نزدیکتر میشد تا زمانیکه نشستنش رو حس کردم.
جونگکوک:من خیلی وقته تنهام، ولی شما تازه دیدین.
یوری:دلخوری! باش، ناراحتی، عصبی، باش ولی فقط باهام حرف بزن، نزار فکر کنم اشتباه کردم.
جونگکوک:من نه از تو و نه از تهیونگ عصبیم من از خودم که اینقدر بدبخت بیچارهام عصبیم، از اینکه هیچوقت شانس زندگی کردن رو نداشت.
یوری:این چه حرفیه کوک، باور کن خودمم نمیدونم چجوری این اتفاق افتاد، من حتی نمیتونم حال و حسم رو درک کنم.
جونگکوک:تو عاشق اونی، و منو فراموش کردی، باید از این بابت خوشحال باشم چون بالاخره هرکی باید راه خود میرفت چه زود و یا دیر آخرش من تنها میموندم.
یوری:اگه تو نمیخوای میتونم پسش بزنم، میتونم نادیده بگیرمش، ازش متنفر بشم...فقط تو بخواه.
غلط املایی بود معذرت 💖
امیدوارم دوسش داشته باشین و حمایت کنین
- ۹.۲k
- ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط