نیکا: بزار امیر بیاد نقشمو میگم حالا دیانا این خوراکی ها
نیکا: بزار امیر بیاد نقشمو میگم حالا دیانا این خوراکی ها چیه دستت؟
دیانا: ارسلان گرفته با هم بخوریم
نیکا: عه ارسلان ممنون
ارسلان: خواهش میکنم
امیر: سلام بروبچ
ارسلان: عه سلام داداش اومدی
امیر: نه دارم میرم کاری نداری
ارسلان: هر هر هر.. ه
امیر: تر مرز دیگه
نیکا: ارسلان و امیر بس کنید دیگه عه امیر بیا عزیزم
امیر: جانم بگو
نیکا: کل ماجرا رو واسه امیر گفتم
امیر: خب حالا میخواین چیکار کنین؟؟
نیکا: من یه نقشه دارم
دیانا: بگو بگو
نیکا: خب ببینید دیانا شماره شایانو داری؟
دیانا: اره فک کنم تو مسدود شده هامه
نیکا: خب خوبه خب تو بهش زنگ میزنی. م....
دیانا: عمرا من بهش زنگ نمیزنم اصلا
نیکا: بابا بچه بزار حرفمو کامل بزنم
بهش زنگ میزنی میگی من تصمیمو گرفتم میخوام با تو باشم بعد باهاش قرار میزاری تو کافه همیشگیمون بعد منو ارسلان و امیر پشت سرتون وایمیسیم
بعد یه جوری راضیش کن بیاریش اینجا الکی بگو خونه مجردیمه من سه تا کلید زاپاس دارم یکیشو میدم بهت بعد ارسلان و امیر دستو پاهاشو میبندن منم زنگ میزنم به پلیس بعد شکایت میکنیم و.... گرفتید؟
ارسلان: بله
دیانا: یس
امیر: عالیه
دیانا: الان زنگ بزنم؟
نیکا: اره
دیانا: اوکی
(مکالمه)
شایان: به خانم خوشگله
دیانا: سلام شایان اممممم من تصمیمو گرفتم میخوام باهات قرار بزارم بیا کافه اچ اس
شایان: باشه عشقم
دیانا: میبینمت......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
دیانا: ارسلان گرفته با هم بخوریم
نیکا: عه ارسلان ممنون
ارسلان: خواهش میکنم
امیر: سلام بروبچ
ارسلان: عه سلام داداش اومدی
امیر: نه دارم میرم کاری نداری
ارسلان: هر هر هر.. ه
امیر: تر مرز دیگه
نیکا: ارسلان و امیر بس کنید دیگه عه امیر بیا عزیزم
امیر: جانم بگو
نیکا: کل ماجرا رو واسه امیر گفتم
امیر: خب حالا میخواین چیکار کنین؟؟
نیکا: من یه نقشه دارم
دیانا: بگو بگو
نیکا: خب ببینید دیانا شماره شایانو داری؟
دیانا: اره فک کنم تو مسدود شده هامه
نیکا: خب خوبه خب تو بهش زنگ میزنی. م....
دیانا: عمرا من بهش زنگ نمیزنم اصلا
نیکا: بابا بچه بزار حرفمو کامل بزنم
بهش زنگ میزنی میگی من تصمیمو گرفتم میخوام با تو باشم بعد باهاش قرار میزاری تو کافه همیشگیمون بعد منو ارسلان و امیر پشت سرتون وایمیسیم
بعد یه جوری راضیش کن بیاریش اینجا الکی بگو خونه مجردیمه من سه تا کلید زاپاس دارم یکیشو میدم بهت بعد ارسلان و امیر دستو پاهاشو میبندن منم زنگ میزنم به پلیس بعد شکایت میکنیم و.... گرفتید؟
ارسلان: بله
دیانا: یس
امیر: عالیه
دیانا: الان زنگ بزنم؟
نیکا: اره
دیانا: اوکی
(مکالمه)
شایان: به خانم خوشگله
دیانا: سلام شایان اممممم من تصمیمو گرفتم میخوام باهات قرار بزارم بیا کافه اچ اس
شایان: باشه عشقم
دیانا: میبینمت......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۱۰.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.