ارسلان دیانا آماده شد رفتیم سوار ماشین شدیم

ارسلان: دیانا آماده شد رفتیم سوار ماشین شدیم
دیانا: ارسلان ضعف کردم میشه یه آبمیوه برام بگیری؟
ارسلان: اره حتما وایسا الان میرم
رفتم واسه دیانا کلی خوراکی خریدم که ببره پیش نیکا
دیانا: هووووو ارسلان چه خبره گفتم یه آبمیوه
ارسلان: اشکال نداره میری پیش نیکا میخوری
دیانا: مرسی
ارسلان:خواهش میکنم
بعد از چند مین رسیدیم
نیکا: زنگ خونه رو زدن رفتم درو باز کردم دیدم دیانا و ارسلانن رفتم دیانا رو بغل کردم و گفتم: سلام عزیزم خوش اومدییی
دیانا: تا رفتم بغل نیکا گریم گرفت
نیکا: چرا گریه میکنی عزیزدلم چیزی شده؟!!
دیانا: نیکاااااا😭😭😭 بابام.... بابام... بابام رفته تو کما
نیکا: دیانا رو از تو بغلم درآوردم و گفتم: چی؟ چرا؟ بیا بشین ببینم چیشده ارسلان بیا تو امیر نیست چند مین دیگه میاد
ارسلان: باش
نیکا: بیا تعریف کن ببینم
دیانا: اون روز که منو ارسلان و رسوندین عمارت مامانم اونجا بود و گفت شایان اومده خونمون و گفته من دیانا رو میخوام از اینجور حرفا و بابام گفته من دخترم و به تو کثافت نمیدم بعد اونم به شکم بابام چاقو زده
الان بابام تو کماست
نیکا: من یه نقشه دارم.....

#اردیا
#رمان
#اکیپ_سلاطین
دیدگاه ها (۱)

نیکا: بزار امیر بیاد نقشمو میگم حالا دیانا این خوراکی ها چیه...

نیکا💖

نیکا💙

نیکا💛🖤

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۸۰.... چند ساعت بعد ....دیانا: چشامو باز ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط