طــوفآن عشق پارت پنجاه و هشت مهدیه عسگری
#طــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_هشت #مهدیه_عسگری
بدون توجه بهش از جام بلند شدم و رفتم دستشویی و بعد از شستن دست و صورتم اومدم بیرون.....
آرمین همچنان روی تخت خوابیده بود و یه دستش و گذاشته بود زیر سرش و منو تماشا میکرد.....
به سمت میز آرایش رفتم و روی صندلیش نشستم و شونه رو برداشتم و مشغول شونه کردن موهام شدم.....
موهامو خیلی دوست داشتم.....خیلی بلند بود و لخت و درعین حال موج دار بودن....مثله ابریشم نرم بودن و رنگشون خیلی خیلی مشکی بود.....
درحال شونه کردن موهام بودم که دستی روی دستم که باهاش شونه میکردم نشست......
سرمو آوردم بالا و از تو آینه به آرمین خیره شدم....تبدار و با حالت عجیبی نگام میکرد......
واقعیتش ترسیدم....یه حال بدی شدم....من از این نگاه های آرمین خاطره های خوبی ندارم.....
تا بفهمم چیشد دست انداخت زیر پاهام و کمرم و بلندم کرد که جیغی کشیدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم.....
با عصبانیت تقلا کردم و گفتم:هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟!بزارم پایین ببینم.....
پرتم کرد رو تخت و خیمه زد روم که از ترس جیغ خفیفی کشیدم....با تهدید گفت:ببین کوچولو الان هیچ کس تو ویلا نیست....
درم قفله....پس هرچقدر هم که جیغ و داد کنی فایده ای نداره
....فقط خودتو خسته میکنی......پس ساکت شو و بزار من کارمو بکنم......
هرچقدر زور زدم فایده ای نداشت و اون بزور لباسامو از تنم درآورد.....
با لذت به تن و بدن سفیدم خیره شده بودم و چشماش از زور شهوت سرخ شده بود......
خم شد روم و.....
بدون توجه بهش از جام بلند شدم و رفتم دستشویی و بعد از شستن دست و صورتم اومدم بیرون.....
آرمین همچنان روی تخت خوابیده بود و یه دستش و گذاشته بود زیر سرش و منو تماشا میکرد.....
به سمت میز آرایش رفتم و روی صندلیش نشستم و شونه رو برداشتم و مشغول شونه کردن موهام شدم.....
موهامو خیلی دوست داشتم.....خیلی بلند بود و لخت و درعین حال موج دار بودن....مثله ابریشم نرم بودن و رنگشون خیلی خیلی مشکی بود.....
درحال شونه کردن موهام بودم که دستی روی دستم که باهاش شونه میکردم نشست......
سرمو آوردم بالا و از تو آینه به آرمین خیره شدم....تبدار و با حالت عجیبی نگام میکرد......
واقعیتش ترسیدم....یه حال بدی شدم....من از این نگاه های آرمین خاطره های خوبی ندارم.....
تا بفهمم چیشد دست انداخت زیر پاهام و کمرم و بلندم کرد که جیغی کشیدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم.....
با عصبانیت تقلا کردم و گفتم:هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟!بزارم پایین ببینم.....
پرتم کرد رو تخت و خیمه زد روم که از ترس جیغ خفیفی کشیدم....با تهدید گفت:ببین کوچولو الان هیچ کس تو ویلا نیست....
درم قفله....پس هرچقدر هم که جیغ و داد کنی فایده ای نداره
....فقط خودتو خسته میکنی......پس ساکت شو و بزار من کارمو بکنم......
هرچقدر زور زدم فایده ای نداشت و اون بزور لباسامو از تنم درآورد.....
با لذت به تن و بدن سفیدم خیره شده بودم و چشماش از زور شهوت سرخ شده بود......
خم شد روم و.....
۱۲.۵k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.