طوفانعشق پارتپنجاهوهفت مهدیهعسگری

#طـــوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_هفت #مهدیه_عسگری



دست آرمین دور کمرم حلقه شد و به یه در قهوه ای سوخته شیک اشاره کرد و گفت:اتاقمون اونه.....

سری تکون دادم و بدون حرف خواستم به سمت اتاق برم که دستمو کشید و کلافه گفت:بس کن دیگه آوا خستم کردی....دیگه طاقت این رفتاراتو ندارم......

باشه تو درست میگی من نباید تو این موقعیت این موضوع رو میگفتم....ولی تو هم دیگه داری زیاده روی میکنی.....

با شنیدن حرفاش به سمتش برگشتم و ابرویی بالا انداختم و گفتم:زیاده روی؟!.... تو جای من نیستی که ببینی هر لحظه کسی که ازش متنفری و کنار خودت تحمل کردن ینی چی.......

چه برسه به اینکه بخوای تا ابد کنارش باشی....تو جای من نیستی که بفهمی.....


چشم از قیافه درهمش گرفتم و به سمت اتاق رفتم و درشو باز کردم و با دقت به همه جاش نگاه کردم....

یه اتاق حدود ۲۰متری با تم سفید_مشکی با یه تخت دونفره بزرگ مشکی و سفید و میز آرایش شیک گوشه اتاق و یه پنجره بزرگ پشت تخت و یه کمد بزرگ کنارش.....

و کلی چیزای دیگه که حوصله توصیفشونو ندارم....فقط میتونم بگم خیلی خوشگل بود.....

چمدونامون گوشه اتاق بودن و باید حدس میزدم اون خانوم تپله که دیدمش آورده .....

اسمشم نمی دونستم....حالا وقت زیاده باهاش آشنا میشم.....

سری لباسامو با یه دست لباس راحتی عوض کردم و پریدم تو تخت و با لذت پتوی نرمش و دور خودم پیچیدم و نفهمیدم چیشد که خوابم برد....


توی عالم خواب بودم که حس کردم دارم خفه میشم....یه چیزی دورم پیچیده شده بودم و قصد ول کردنمم نداشت....

آروم چشمام و باز کردم و خواستم تکون بخورم که دیدم نمی تونم....با نفسایی که پشت گردنم میخورد فهمیدم آرمین.....


با حرص سعی کردم دستاشو از دورم باز کنم که موفق نشدم....

صدای خواب‌آلودش بلند شد:اه بگیر بخواب دیگه بچه خستم.....

با غیض گفتم:بمن چه خودت بگیر بخواب فقط قبلش منو ول کن خفه شدم.....

یکم حصار دستاش و شل کردم که بازشون کردن و نشستم رو تخت و چپ چپ نگاش کردم که با همون قیافه خواب‌آلود لبخند زد.....

(امشب به جای دوپارت سه پارت گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد عزیزان 💖 😘 😘 💖 💖 )
دیدگاه ها (۱۵)

بچها حتما این پست و بخونید...ببخشید امشب یه اتفاق بد برام اف...

#طــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_هشت #مهدیه_عسگریبدون توجه بهش از ...

#طـــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_شیش #مهدیه_عسگریچند لحظه بعد حضو...

#طــوفآن_عشق #پارت_پنجاه_و_پنج #مهدیه_عسگریبالاخره رسیدیم......

قهوه تلخویو چویا تقریبا رسیده بودیم نگاهم به چشمه وسط جنگل خ...

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

part24🦋-لباساتو میخوای عوض کنی؟&نه با اینا راحتم -باشه{میاد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط