طوفان عشق پارت شصت مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_شصت #مهدیه_عسگری
از جام بلند شدم که زیر دلم تیر کشید و نالم بلند شد.....
خدا لعنتت کنه آرمین خدا لعنتت کنه عوضی.....
به سمت چمدونم کنار اتاق رفتم....حتی وقت نکردم بازش کنم و لباسارو توی کمد بچینم ....
از داخلش یه پیرهن آستین بلند جذب مشکی و شلوار برمودای سفید برداشتم و تنم کردم....
جلوی آینه رفتم و به خودم تو آینه خیره شدم....رنگم پریده بود و زیر چشمام گود افتاده بود....موهام پریشون هر کدوم به سمتی متمایل شده بودن....
چقدر عوض شده بودم....دیگه هیچ اثری از آوای شیطون قدیم وجود نداشت.....
قبلا شیطنت از چشمام دور نمیشد و حالا تنها چیزی که توی چشمام میشد دید غم و غصه بود.....
خدایا یعنی میشه دوباره مثل قبلاً خوشحال باشم؟!.....دوباره بخندم؟؛؟؟؟؟..... دوباره شاد باشم!!؟؟؟؟......
میشه بازم خوشبخت باشم؟!؟....یعنی میشه؟؛....
مثلاً اومده بودم سفر بهم خوش بگذره ولی این آرمین عوضی با هوسش همه چیو خراب کرد....
آهی کشیدم و شونه رو برداشتم و مشغول شونه کردن موهای بلندم شدم.....
هیچوقت دلم نمیومد کوتاهشون کنم....یادش بخیر....بابا چقدر عاشق موهام بود....همه اون شونش میکرد و برام می بافتشون.....
چشمام لبریز از اشک شد....اه کی میشه این اشکای لعنتی دست از سر من بردارن؟!....دیگه خسته شدم....کی میشد این چشمه ی اشک من خشک بشه و من راحت بشم.....
دوست داشتم سنگ باشم...که هیچ وقت ناراحت نشم...اشک نریزم....عذاب نکشم....ولی نمیشد ....من از بچگی احساساتی بودم.....
از جام بلند شدم که زیر دلم تیر کشید و نالم بلند شد.....
خدا لعنتت کنه آرمین خدا لعنتت کنه عوضی.....
به سمت چمدونم کنار اتاق رفتم....حتی وقت نکردم بازش کنم و لباسارو توی کمد بچینم ....
از داخلش یه پیرهن آستین بلند جذب مشکی و شلوار برمودای سفید برداشتم و تنم کردم....
جلوی آینه رفتم و به خودم تو آینه خیره شدم....رنگم پریده بود و زیر چشمام گود افتاده بود....موهام پریشون هر کدوم به سمتی متمایل شده بودن....
چقدر عوض شده بودم....دیگه هیچ اثری از آوای شیطون قدیم وجود نداشت.....
قبلا شیطنت از چشمام دور نمیشد و حالا تنها چیزی که توی چشمام میشد دید غم و غصه بود.....
خدایا یعنی میشه دوباره مثل قبلاً خوشحال باشم؟!.....دوباره بخندم؟؛؟؟؟؟..... دوباره شاد باشم!!؟؟؟؟......
میشه بازم خوشبخت باشم؟!؟....یعنی میشه؟؛....
مثلاً اومده بودم سفر بهم خوش بگذره ولی این آرمین عوضی با هوسش همه چیو خراب کرد....
آهی کشیدم و شونه رو برداشتم و مشغول شونه کردن موهای بلندم شدم.....
هیچوقت دلم نمیومد کوتاهشون کنم....یادش بخیر....بابا چقدر عاشق موهام بود....همه اون شونش میکرد و برام می بافتشون.....
چشمام لبریز از اشک شد....اه کی میشه این اشکای لعنتی دست از سر من بردارن؟!....دیگه خسته شدم....کی میشد این چشمه ی اشک من خشک بشه و من راحت بشم.....
دوست داشتم سنگ باشم...که هیچ وقت ناراحت نشم...اشک نریزم....عذاب نکشم....ولی نمیشد ....من از بچگی احساساتی بودم.....
۱۲.۶k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.