طـوفان عشق پارت پنجاه و نه مهدیه عسگری
#طـوفان_عشق #پارت_پنجاه_و_نه #مهدیه_عسگری
💖 💖 💖
💖 💖
💖
با درد پشت به حموم خوابیده بودم و زار میزدم....خدا لعنتت کنه ارمین....بازم بهم تجاوز کردی.....
بازم منو خورد کردی....بازم روحمو کشتی لعنتی.....
صدای باز شدن درحموم اومد....حالم ازش بهم میخورد....
اون فقط به فکر نیازش بود....دروغ میگفت دوسم داره....
چون اگه دوستم داشت هیچوقت این کارو باهام نمیکرد....
تخت فرو رفت....فهمیدم کنارم نشست....حتی از بوی عطرش هم حالم بهم میخورد....
صدام کرد:آوا.....
چشمام و از زور نفرت بستم.....
خم شد روم و باز صدام کرد: آوا.... چرا جواب نمیدی...
انگار دیوونه شدم که بی توجه به لخت بودنم از روی تخت بلند شدم و با مشت افتادم به جونش:لعنتییییی خستم کردی....همش بهم زور میگی....عذابم میدی....زجرم میدی....خستم کردی بزار برمممم.....
مشتای ظریفمو توی دستای مردونش گرفت و نفس عمیقی کشید و گفت:بس کن آوا دوباره شروع نکن....
با چشمایی که از زور حرص گشاد شده بود توی چشماش زل زدم و گفتم:دوباره شروع نکنم؟؛.....تویی که با این کارات دوباره داری عذابای منو شروع میکنی.....شروع میکنی به اذیت کردنم....زجرم میدی.....
لعنتی منو تو حتی محرمم نیستیم و تو هر دفعه مثله یه حیوون بهم حمله میکنی....خستم کردی آرمین....خیلی خستم.....
هق هقم اوج گرفت که کلافه بهم خیره شد و نتونست طاقت بیاره لباساشو برداشت و از اتاق رفت بیرون.....
خسته بودم....خیلیم خسته بودم......
نفهمیدم چیشد که خوابم برد.....
با تیری که سرم کشید از خواب پریدم....نگاهی به پنجره انداختم....هوا تاریک شده بود.....هووووو چقدر من خوابیدم....خب حقم داشتم...دیشب نخوابیده بودم و با اون همه فشار هم خسته شده بودم و حسابی خوابم میومد.....
💖 💖 💖
💖 💖
💖
با درد پشت به حموم خوابیده بودم و زار میزدم....خدا لعنتت کنه ارمین....بازم بهم تجاوز کردی.....
بازم منو خورد کردی....بازم روحمو کشتی لعنتی.....
صدای باز شدن درحموم اومد....حالم ازش بهم میخورد....
اون فقط به فکر نیازش بود....دروغ میگفت دوسم داره....
چون اگه دوستم داشت هیچوقت این کارو باهام نمیکرد....
تخت فرو رفت....فهمیدم کنارم نشست....حتی از بوی عطرش هم حالم بهم میخورد....
صدام کرد:آوا.....
چشمام و از زور نفرت بستم.....
خم شد روم و باز صدام کرد: آوا.... چرا جواب نمیدی...
انگار دیوونه شدم که بی توجه به لخت بودنم از روی تخت بلند شدم و با مشت افتادم به جونش:لعنتییییی خستم کردی....همش بهم زور میگی....عذابم میدی....زجرم میدی....خستم کردی بزار برمممم.....
مشتای ظریفمو توی دستای مردونش گرفت و نفس عمیقی کشید و گفت:بس کن آوا دوباره شروع نکن....
با چشمایی که از زور حرص گشاد شده بود توی چشماش زل زدم و گفتم:دوباره شروع نکنم؟؛.....تویی که با این کارات دوباره داری عذابای منو شروع میکنی.....شروع میکنی به اذیت کردنم....زجرم میدی.....
لعنتی منو تو حتی محرمم نیستیم و تو هر دفعه مثله یه حیوون بهم حمله میکنی....خستم کردی آرمین....خیلی خستم.....
هق هقم اوج گرفت که کلافه بهم خیره شد و نتونست طاقت بیاره لباساشو برداشت و از اتاق رفت بیرون.....
خسته بودم....خیلیم خسته بودم......
نفهمیدم چیشد که خوابم برد.....
با تیری که سرم کشید از خواب پریدم....نگاهی به پنجره انداختم....هوا تاریک شده بود.....هووووو چقدر من خوابیدم....خب حقم داشتم...دیشب نخوابیده بودم و با اون همه فشار هم خسته شده بودم و حسابی خوابم میومد.....
۹.۹k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.