اشک حسرت پارت ۴۹
#اشک حسرت #پارت ۴۹
آسمان :
منتظر جوابش بودم سری تکون داد وگفت : خوب راستش نه ولی ...یه حس بدی دارم می ترسم از دستت بدم
- به من اعتماد کن
سعید : ببخشید باعث شدم این حرف رو بزنی
- می تونی با یه بستنی رفش کنی
سعید: تو این سرما؟!
- سرد نیست که ببین چه آفتابیه
یه بستنی قیفی خیلی بزرگ برام خرید وآورد نشستیم رو نیمکت
سعید : یه قولی بهم میدی آسمان ؟
- چه قولی؟
سعید : هر وقت دلت تنگ شد زنگ بزنی بگی
- میگم تو چی ؟
سعید : من هر وقت دلم تنگ شد میام اون کوچه پشتی خونتون زیر پنجره
- شوخی می کنی
سعید : نه
خندیدم لبخندی زد وگفت : منم خیلی دلم تنگ شده بود ولی می ترسیدم بگم یه وقت ناراحت بشی
- نمیشم
سعید : میشه انقدر این بستنی رو لیس نزنی
- چی شد نکنه حوس بستنی کردی؟
سعید : نه بستنی دوست ندارم اونم تو سرما
- من خیلی دوست دارم مخصوصا تو سرما
- سعید سردم شد
سعید : بستنی می خوری پای لرزشم بشین
خندیدم دلمم نمیومد دل از بستنی بکنم
سعید : بریم آسمان
- بریم
سعید : خیلی بده جلو مردم اینجوری بستنی رو لیس می زنی
- چه اشکال داره
سعید : اشکالش اینه
به پسره ای اشاره کرد که با لبخند نگاهم می کرد .
- مگه بستنی خوردن عیب داره ؟
سعید : نه عزیزم بریم
لبخندی زدم از حرفی که زده بود تو ماشین نشستیم
سعید : می خوای با اون شیشه آب د...وای آسمان ول کن اون بستنی رو
بستنی رو از دستم کشید که ریخت رو شلوار مشکیش
- وااای چیکار کردی سعید
از تو کیفم دستمال نخی ام رو دراوردم ویکم با شیشه آب خیس کردم اونم با دستمال بستنی رو روی شلوارش پاک کرد ولی جاش سفید مونده بود
بزار من تمیز کنم
با دستمال پاک می کردم شلوارش رو دستمو گرفت وکشید عقب
سعید : خودم انجام میدم
دستمال رو ازم گرفت وخودش پاکش کرد ولی چرا دستاش می لرزید تازه فهمیدم کارم خیلی زشت بود وخجالت کشیدم
سعید : ممنون پاک شد
دستمال رو گذاشت تو جیبش
- دستمال رو کجا می بری
سعید : می برم واسه خودم لازم میشه آسمان چرا نگام نمی کنی
سرمو آوردم بالاوگفتم : حواسم نبود که د....
سعید : می دونم
دستشو آورد طرف صورتم
آسمان :
منتظر جوابش بودم سری تکون داد وگفت : خوب راستش نه ولی ...یه حس بدی دارم می ترسم از دستت بدم
- به من اعتماد کن
سعید : ببخشید باعث شدم این حرف رو بزنی
- می تونی با یه بستنی رفش کنی
سعید: تو این سرما؟!
- سرد نیست که ببین چه آفتابیه
یه بستنی قیفی خیلی بزرگ برام خرید وآورد نشستیم رو نیمکت
سعید : یه قولی بهم میدی آسمان ؟
- چه قولی؟
سعید : هر وقت دلت تنگ شد زنگ بزنی بگی
- میگم تو چی ؟
سعید : من هر وقت دلم تنگ شد میام اون کوچه پشتی خونتون زیر پنجره
- شوخی می کنی
سعید : نه
خندیدم لبخندی زد وگفت : منم خیلی دلم تنگ شده بود ولی می ترسیدم بگم یه وقت ناراحت بشی
- نمیشم
سعید : میشه انقدر این بستنی رو لیس نزنی
- چی شد نکنه حوس بستنی کردی؟
سعید : نه بستنی دوست ندارم اونم تو سرما
- من خیلی دوست دارم مخصوصا تو سرما
- سعید سردم شد
سعید : بستنی می خوری پای لرزشم بشین
خندیدم دلمم نمیومد دل از بستنی بکنم
سعید : بریم آسمان
- بریم
سعید : خیلی بده جلو مردم اینجوری بستنی رو لیس می زنی
- چه اشکال داره
سعید : اشکالش اینه
به پسره ای اشاره کرد که با لبخند نگاهم می کرد .
- مگه بستنی خوردن عیب داره ؟
سعید : نه عزیزم بریم
لبخندی زدم از حرفی که زده بود تو ماشین نشستیم
سعید : می خوای با اون شیشه آب د...وای آسمان ول کن اون بستنی رو
بستنی رو از دستم کشید که ریخت رو شلوار مشکیش
- وااای چیکار کردی سعید
از تو کیفم دستمال نخی ام رو دراوردم ویکم با شیشه آب خیس کردم اونم با دستمال بستنی رو روی شلوارش پاک کرد ولی جاش سفید مونده بود
بزار من تمیز کنم
با دستمال پاک می کردم شلوارش رو دستمو گرفت وکشید عقب
سعید : خودم انجام میدم
دستمال رو ازم گرفت وخودش پاکش کرد ولی چرا دستاش می لرزید تازه فهمیدم کارم خیلی زشت بود وخجالت کشیدم
سعید : ممنون پاک شد
دستمال رو گذاشت تو جیبش
- دستمال رو کجا می بری
سعید : می برم واسه خودم لازم میشه آسمان چرا نگام نمی کنی
سرمو آوردم بالاوگفتم : حواسم نبود که د....
سعید : می دونم
دستشو آورد طرف صورتم
۱۳.۹k
۱۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.