اشک حسرت پارت ۵۱
#اشک حسرت #پارت ۵۱
سعید :
با لبخند به انگشتر رو دستم نگاه کردم وبوسیدمش چقدر یهویی آسمان شده بود همه چیز من با اومدن اون به زندگیم عوض شده بود
- روز بخیر پسرم
سرموآوردم بالا دایی بهمن با لبخند به اتاق نگاهی انداخت وگفت : می پسندی اتاق کارت چطوره ؟
- خیلی خوبه دایی
دایی بهمن : چیزی خواستی دستور بده برات انجام بدن
- دایی نمی خواید بگید چی شده که من اومدم اینجا منتظر بودم ...
دایی حرفمو برید وگفت : کارت سنگین گل پسر باید یکم مدارک رو دست کاری کنی سریک سال بدهی هات رو میدی امشب بیا خونه
متعجب گفتم : چه مدارکی دایی
دایی بهمن : حرف می زنیم
اینو گفت ورفت خدایا این مرد کی می خواست دست از پول سر هم گذاشتن برداره
نیم ساعت بعد که کارم تموم شدآماده شدم واز شرکت رفتم بیرون همینکه خواستم تو ماشین بنشینم با صدای آیدین برگشتم
آیدین : چطوری سعید
شوتی زد وگفت : اومای گاد این مدل ماشین گرون قیمت زیر پای تو چیکار می کنه
- مال دایی بهمن بود زده به اسم من به قول خودش کادوی تولدم که هفته ای آینده است
آیدین : شوخی می کنی می دونی این ماشین قیمتش چقدر
- می دونم منم می خواستم امشب برم بهش پس بدم
آیدین : خیلی چیز توپیه
- اینجا چیکار می کنی آیدین ؟!
آیدین : اومدم با دوستم حرف بزنم
- کجا اینجا
آیدین : تو ماشین خوشگل تو
نشستیم تو ماشین آیدین یکم فکر کرد وگفت : به حرفات خیلی فکر کردم سعید
- کدوم حرف
آیدین : که پای عشقم بمونم
- خوب
آیدین : سعید تو برام یه کاری می کنی می دونی من یکم از امید خجالت می کشم ...میشه تو برام آسمان رو ازش خواستگاری کنی
شوکه نگاهش کردم
آیدین : سعید
- آسمان
آیدین : آره چرا تعجب کردی ...راستش دوسش داشتم هم مطمئن نبودم هم می ترسیدم بهش بگم ...سعید
- از چی مطمئن نبودی ؟
آیدین : که جلو خانوادم وایسم ولی دیشب با مادرم حرف زدم گفتم آسمان رو دوست دارم
- راضی شد ؟
آیدین : نه از دیشب تا حالا قهر کردم زدم بیرون هر چقدرم زنگ می زنن جواب نمیدم
- تو گفتی آسمان رو دوست نداری
آیدین : می خواستم مطمئن بشم تو دوسش نداری چون آسمان از تو خوشش میومد
- آیدین
آیدین : جونم داداش
- هیچی ...می خوای بریم خونه ای ما
آیدین : نه میرم خونه خاله ام به امید میگی
- کی بگم
آیدین: روشن کن منو برسون خونه ای خاله ام اگه هر چه زودتر بگی بهتره
- باشه
آیدین آدرس داد رسوندمش خونه ای خاله اش دایی زنگ زد برم خونه اش شوک حرف دایی کم بود آیدین بدتر شوکه ام کرده بود
سعید :
با لبخند به انگشتر رو دستم نگاه کردم وبوسیدمش چقدر یهویی آسمان شده بود همه چیز من با اومدن اون به زندگیم عوض شده بود
- روز بخیر پسرم
سرموآوردم بالا دایی بهمن با لبخند به اتاق نگاهی انداخت وگفت : می پسندی اتاق کارت چطوره ؟
- خیلی خوبه دایی
دایی بهمن : چیزی خواستی دستور بده برات انجام بدن
- دایی نمی خواید بگید چی شده که من اومدم اینجا منتظر بودم ...
دایی حرفمو برید وگفت : کارت سنگین گل پسر باید یکم مدارک رو دست کاری کنی سریک سال بدهی هات رو میدی امشب بیا خونه
متعجب گفتم : چه مدارکی دایی
دایی بهمن : حرف می زنیم
اینو گفت ورفت خدایا این مرد کی می خواست دست از پول سر هم گذاشتن برداره
نیم ساعت بعد که کارم تموم شدآماده شدم واز شرکت رفتم بیرون همینکه خواستم تو ماشین بنشینم با صدای آیدین برگشتم
آیدین : چطوری سعید
شوتی زد وگفت : اومای گاد این مدل ماشین گرون قیمت زیر پای تو چیکار می کنه
- مال دایی بهمن بود زده به اسم من به قول خودش کادوی تولدم که هفته ای آینده است
آیدین : شوخی می کنی می دونی این ماشین قیمتش چقدر
- می دونم منم می خواستم امشب برم بهش پس بدم
آیدین : خیلی چیز توپیه
- اینجا چیکار می کنی آیدین ؟!
آیدین : اومدم با دوستم حرف بزنم
- کجا اینجا
آیدین : تو ماشین خوشگل تو
نشستیم تو ماشین آیدین یکم فکر کرد وگفت : به حرفات خیلی فکر کردم سعید
- کدوم حرف
آیدین : که پای عشقم بمونم
- خوب
آیدین : سعید تو برام یه کاری می کنی می دونی من یکم از امید خجالت می کشم ...میشه تو برام آسمان رو ازش خواستگاری کنی
شوکه نگاهش کردم
آیدین : سعید
- آسمان
آیدین : آره چرا تعجب کردی ...راستش دوسش داشتم هم مطمئن نبودم هم می ترسیدم بهش بگم ...سعید
- از چی مطمئن نبودی ؟
آیدین : که جلو خانوادم وایسم ولی دیشب با مادرم حرف زدم گفتم آسمان رو دوست دارم
- راضی شد ؟
آیدین : نه از دیشب تا حالا قهر کردم زدم بیرون هر چقدرم زنگ می زنن جواب نمیدم
- تو گفتی آسمان رو دوست نداری
آیدین : می خواستم مطمئن بشم تو دوسش نداری چون آسمان از تو خوشش میومد
- آیدین
آیدین : جونم داداش
- هیچی ...می خوای بریم خونه ای ما
آیدین : نه میرم خونه خاله ام به امید میگی
- کی بگم
آیدین: روشن کن منو برسون خونه ای خاله ام اگه هر چه زودتر بگی بهتره
- باشه
آیدین آدرس داد رسوندمش خونه ای خاله اش دایی زنگ زد برم خونه اش شوک حرف دایی کم بود آیدین بدتر شوکه ام کرده بود
۲۰.۵k
۱۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.