کنجکاویp
کنجکاوی"p⁶"
چشمانش را باز کرد. دستوپاهای بسته شده به صندلی، اتاقی تاریک، وسایلی که به سختی قابل دبدن بودند اما مشخص بود... وسایل شکنجه، اگر چه به سختی، اما قابل دیدن بود. با متوجه شدن موقعیت که درونش قرار داشت، شروع به دادو بیداد کرد. وقتی متوجه شد صدایش به گسی نمیرسد، سعی در آزاد کردن دستوپاهایش کرد که تا حدودی موفق بود. اما چیزی مانع ادامه کار او شد.
در باز شد و مردی چهارشانه و قد بلند در چهار چوب در نمایان شد.
الیزا داد زد:
"تو کی هستی؟؟ من چرا اینجام؟؟؟":Eliza
مرد هیچ چیزی نگفت و فقط یک پوزخند صدا دار زد.
"جواب بده لعنتی تو کی هستی؟؟؟؟":Eliza
"یکم فکر کن.. تازگیا گندی نزدی؟؟":kook
الیزا کمی مکث کرد، به فکر فرو رفت بعد از چند لحظه گفت:
"به یاد نمیارم. بگو چرا اینجام؟؟":Eliza
مرد پوزخند زدو گفت:
"تازگیا.. تو کار کسی فضولی نکردی؟ چیزی که نباید میدیدی رو ندیدی؟":kook
متوجه منظور مرد شد. با لحن ترسیده لب زد:
"ت..تو":Eliza
"هان الیزا، متولد⁷جولای²⁰⁰⁰، خبرنگاه، مجرد، پدرومادرش رو تو سال ²⁰⁰⁷ طی یک تصادف از دست داده و درحال حاضر تنها زندگی میکنه، وضعیت مالیه خوبی داره و تازگیا... تو دردسر بدی افتاده!!":kook
دخترک با چشمانی که از ترس از حدقه بیرون زده بودند، با لحن ترسیده لب زد:
"ت..تو.. ای..اینارو.. از.. ک...کجا...می..میدونی؟؟ تو.. کی.. ه..هستی؟؟؟":Eliza
"جئون جونگکوک ملقب به گرگومیش، رئیس باند عقرب سرخ":kook
همین کلمه کافی بود تا الیزا، مردنش را با چشمان خودش ببیند. از ترس، چیزی نمیگفت و هم رنگ گچ دیوار شده بود.
جونگکوک با دیدن ظاهر ترسیده الیزا، خنده بلندی کرد. به سمت وسایل شکنجه رفت و گفت:
"حق انتخاب میدم بهت.. با کدوم؟؟":kook
الیزا که از ترس زبانش نمیچرخید، فقط سرش را تکان میداد و با حالت ترسیده به مرد نگاه میکرد. مرد پوزخند زد، یک شلاق نازک برداشت و گفت:
"فکر کنم برای شروع این کافی باشه!هر ضربهای که میزنم رو میشمری وگرنه تا وقتی که جونی برات نمونه میزنمت":kook
الیزا به نشانه تایید سرش را تکان داد، مرد شروع به زدن الیزا با شلاق کرد و الیزا هم با هر ضربه، ناله دردناکی میکرد و میشمرد
'نیم ساعت بعد'
"اههه...۹۹۷.... ۹۹۸آیییی... اهه ۹۹۹....۱۰۰۰ اه":Eliza
مرد شلاق را انداخت، سرو وضعش را درست کرد و همانطور گفت:
"برای امروز بسته":kook
و دخترک را با همان وضع در اتاق تنها گذاشت.
چشمانش را باز کرد. دستوپاهای بسته شده به صندلی، اتاقی تاریک، وسایلی که به سختی قابل دبدن بودند اما مشخص بود... وسایل شکنجه، اگر چه به سختی، اما قابل دیدن بود. با متوجه شدن موقعیت که درونش قرار داشت، شروع به دادو بیداد کرد. وقتی متوجه شد صدایش به گسی نمیرسد، سعی در آزاد کردن دستوپاهایش کرد که تا حدودی موفق بود. اما چیزی مانع ادامه کار او شد.
در باز شد و مردی چهارشانه و قد بلند در چهار چوب در نمایان شد.
الیزا داد زد:
"تو کی هستی؟؟ من چرا اینجام؟؟؟":Eliza
مرد هیچ چیزی نگفت و فقط یک پوزخند صدا دار زد.
"جواب بده لعنتی تو کی هستی؟؟؟؟":Eliza
"یکم فکر کن.. تازگیا گندی نزدی؟؟":kook
الیزا کمی مکث کرد، به فکر فرو رفت بعد از چند لحظه گفت:
"به یاد نمیارم. بگو چرا اینجام؟؟":Eliza
مرد پوزخند زدو گفت:
"تازگیا.. تو کار کسی فضولی نکردی؟ چیزی که نباید میدیدی رو ندیدی؟":kook
متوجه منظور مرد شد. با لحن ترسیده لب زد:
"ت..تو":Eliza
"هان الیزا، متولد⁷جولای²⁰⁰⁰، خبرنگاه، مجرد، پدرومادرش رو تو سال ²⁰⁰⁷ طی یک تصادف از دست داده و درحال حاضر تنها زندگی میکنه، وضعیت مالیه خوبی داره و تازگیا... تو دردسر بدی افتاده!!":kook
دخترک با چشمانی که از ترس از حدقه بیرون زده بودند، با لحن ترسیده لب زد:
"ت..تو.. ای..اینارو.. از.. ک...کجا...می..میدونی؟؟ تو.. کی.. ه..هستی؟؟؟":Eliza
"جئون جونگکوک ملقب به گرگومیش، رئیس باند عقرب سرخ":kook
همین کلمه کافی بود تا الیزا، مردنش را با چشمان خودش ببیند. از ترس، چیزی نمیگفت و هم رنگ گچ دیوار شده بود.
جونگکوک با دیدن ظاهر ترسیده الیزا، خنده بلندی کرد. به سمت وسایل شکنجه رفت و گفت:
"حق انتخاب میدم بهت.. با کدوم؟؟":kook
الیزا که از ترس زبانش نمیچرخید، فقط سرش را تکان میداد و با حالت ترسیده به مرد نگاه میکرد. مرد پوزخند زد، یک شلاق نازک برداشت و گفت:
"فکر کنم برای شروع این کافی باشه!هر ضربهای که میزنم رو میشمری وگرنه تا وقتی که جونی برات نمونه میزنمت":kook
الیزا به نشانه تایید سرش را تکان داد، مرد شروع به زدن الیزا با شلاق کرد و الیزا هم با هر ضربه، ناله دردناکی میکرد و میشمرد
'نیم ساعت بعد'
"اههه...۹۹۷.... ۹۹۸آیییی... اهه ۹۹۹....۱۰۰۰ اه":Eliza
مرد شلاق را انداخت، سرو وضعش را درست کرد و همانطور گفت:
"برای امروز بسته":kook
و دخترک را با همان وضع در اتاق تنها گذاشت.
- ۱۵.۷k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط