P9
بعدم برگشتم تا از در برم بیرون اما با صداش متوقف شدم ....
A : کجا ؟؟
سر جام وایسادم و با تعجب و چهره ای سوالی برگشتم سمتش و نگاهمو بهش دوختم که خنده ریزی کرد و گفت : واقعا حواس پرتی
با این حرفش حالت چهرهم کمی تغییر کرد و کمی گیج شدم ....
ا/ت : بله ؟؟
وقتی قیافه ی گیج شده ام رو دید از پشت میز بیرون اومد و با چند قدم کوتاه خودش رو بهم رسوند ، حالا که جلوم وایساده بود تازه قد بلندش به چشم میخورد ، کیلیدی از توی جیبش بیرون کشید و رو به روم گرفت .
A : بخاطر این گیجی ، چطوری میخوای فردا بدون کلید در رو باز کنی
راست میگفت حواسم اصلا به این موضوع نبود شاید اگه تو اون موقعیت تنها بودم میزدم توی سر خودم و بابت حواس پرتیم حسابی خودمو سرزنش میکردم ..
نگاهمو به پایین دوختم و خجالت زده لب زدم : حواسم نبود معذر....
A : مهم نیست بگیر کلیدتو
کلید رو از دستش گرفتم و خواستم دستم رو پایین بیارم که آستین لباسم رو گرفت و دوباره گفت : یادت نره فردا راس ساعت 8 اینجا باشی خودم هم چند روزی پیشتم .... بهتره کارتو ببینم
ا/ت : باشه .... پس ..... خب فعلا خدافظ
در جواب حرفم سری تکون داد که بدون معطلی از توی اون فروشگاه بزرگ بیرون اومدم ، با باز شدن در فروشگاه هوای خنکی به پوستم خورد .... حالم کمی بهتر بود و دوباره امیدم رو جمع کرده بودم اینکه کار پیدا کرده بودم امیدی بود برای ادامه ی زندگیم پس با خیالی راحت به سمت خونه قدم برداشتم ..
A : کجا ؟؟
سر جام وایسادم و با تعجب و چهره ای سوالی برگشتم سمتش و نگاهمو بهش دوختم که خنده ریزی کرد و گفت : واقعا حواس پرتی
با این حرفش حالت چهرهم کمی تغییر کرد و کمی گیج شدم ....
ا/ت : بله ؟؟
وقتی قیافه ی گیج شده ام رو دید از پشت میز بیرون اومد و با چند قدم کوتاه خودش رو بهم رسوند ، حالا که جلوم وایساده بود تازه قد بلندش به چشم میخورد ، کیلیدی از توی جیبش بیرون کشید و رو به روم گرفت .
A : بخاطر این گیجی ، چطوری میخوای فردا بدون کلید در رو باز کنی
راست میگفت حواسم اصلا به این موضوع نبود شاید اگه تو اون موقعیت تنها بودم میزدم توی سر خودم و بابت حواس پرتیم حسابی خودمو سرزنش میکردم ..
نگاهمو به پایین دوختم و خجالت زده لب زدم : حواسم نبود معذر....
A : مهم نیست بگیر کلیدتو
کلید رو از دستش گرفتم و خواستم دستم رو پایین بیارم که آستین لباسم رو گرفت و دوباره گفت : یادت نره فردا راس ساعت 8 اینجا باشی خودم هم چند روزی پیشتم .... بهتره کارتو ببینم
ا/ت : باشه .... پس ..... خب فعلا خدافظ
در جواب حرفم سری تکون داد که بدون معطلی از توی اون فروشگاه بزرگ بیرون اومدم ، با باز شدن در فروشگاه هوای خنکی به پوستم خورد .... حالم کمی بهتر بود و دوباره امیدم رو جمع کرده بودم اینکه کار پیدا کرده بودم امیدی بود برای ادامه ی زندگیم پس با خیالی راحت به سمت خونه قدم برداشتم ..
۶.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.