باید عاشق ِ چشم هایش باشی و شاعر، تا بدانی این چشم ها با
باید عاشق ِ چشمهایش باشی و شاعر، تا بدانی این چشم ها با شعرت چه میکنند... چشم هایش که مست و خمارند، از کنج بیت ها شراب شُره می کند... چشم هایش که غمگین اند، کلمه ها و قافیه ها و ردیف ها هر کدام کز می کنند یک گوشه و کنار هم نمی نشینند تا بیت ات به سر انجام برسد... چشم هایش که می خندند، شعر می شود یک دنیا شادی و خوشحالی که انگار همین الان است تو را در آغوش بگیرد و تا ابد با قلقلک ِ لطیفش تو را بخنداند... چشم هایش که برق شیطنت و بازیگوشی توی شان می دود، مصرع ها از سر و کول هم بالا می روند و آیا مگر به همین آسانی یک جا بند می شوند ؟! چشم هایش که غرق اشک می شوند، همه ی حروف و واج ها بغض می کنند و انگار یک ابر ِ مچاله ی پُر ِ اشک ِ آماده ی بارش را گرفته ای بالای سر ِ اولین بیت ... چشم هایش که با اخم نگاهت می کنند، کلمه ها هول می شوند و هُل می دهند همدیگر را که زود سر جایشان بنشینند و دست به سینه ؛ مثل ِ دانش آموزان ِ دبستانی که سخت از معلم شان - که فکر تنبیه در سر دارد - ترسیده اند ... چشم هایش که گیج و منگ زل می زنند به تو، بیت ها را در هم بر هم می بینی که دارند با هم از سرگیجه ای مُسری و همگانی که گرفتارش شده اند و دلیلش را نمی دانند - و مات ِ شاعرند تا چیزی دستگیر شان شود - حرف می زنند ... حالا به من نگاه کن ! میخواهم از روی نقشه های هواشناسی ِ چشم هایت ، وضعیت ِ آب و هوای شعر هایم را در ۲۴ ساعتِ آینده پیش بینی کنم ...
.
"زکیه خوشخو"
.
"زکیه خوشخو"
۲.۲k
۱۲ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.