پارت19 اولین سفر تنهایی
#پارت19 #اولین سفر تنهایی
از زبون اوا:
رفتم میوه فروشی داشتم حساب میکردم که یهو صدای کوبوندن یه چیز و صدای جیغ اومد سریع بیرونو نگاه کردم دیدم یه پراید زده توی در راننده که تارا نشسته و درم له له بود جیغ زدمو سریع رفتم بیرون تارا سرش پر خون بود انقدر خون ازش رفته بود که صورتش معلوم نبود خیلی ترسیدم در شاگردو باز کردم و رفتم داخل ماشین تارا خم شده بود سمت من هرکی میدیدش میگفت اگه نمیره حتی حتمی فلج میشه انقدر گریه کردم نفسم گرفت مردم زنگ میزدن به امبولانس من فقط این به ذهنم اومد که زنگ بزنم به ارتام زنگ زدم جواب نداد واسه دومین بار زنگ زدم بازم جواب نداد یهو خودش زنگ زد
من: ا.. لو
ارتام: چیشده چرا گریه میکنی؟
من: ت.. ا.. را ت. صادف.. کر.. ده
ارتام: چیییی کجایین ادرس دقیق رو بگو
ادرسو بهش گفتم امبولانس اومده بود ولی هنوز ارتام نیومده بود تارا رو از تو ماشین در اوردن سرش کامل کامل خونی بود پاش از پایین پاره شده بود وقتی که دیدمش افتادم زمینو گریه میکردم یهو صدای ترمز ماشینیو شنیدم سرمو بلند کردم دیدم ارتامه با بدو رفتم سمتش شونه هامو گرفتو گفت
ارتام: کجاست
من: بردنش.. بیمارستان
ارتام: کدوم بیمارستان ده حرف بزن
اخرشو با داد گفت ترسیدم گریم بیشتر اوج گرفت
من: بیمارستان..........
ارتام: برو سوار ماشین شو بریم
با بدو سوار ماشین شدیم ارتام انقدر تند رفت که دقیق پشت امبولانس بودیم موقعی که رسیدیم بیمارستان خیلی سریع تارا رو از ماشین در اوردن و با سرعت زیاد بردنش داخل بیمارستان دکتر پرستارا دور تختش بودنو میدوییدن همه مردم نگاشون به تارا بود اخه خیلی حالش وخیم بود دکترا ازش سی تی اسکن و ام ما رای گرفتن و گفتن باید برای شکستگی پاش عمل بشه و پلاتین بزاره توی پاش این شکستگی با گچ خوب نمیشه بردنش اتاق عمل ارتام خیلی اشفته بود هعی میگفت دختر مردم برای اولین بار اومد پیشمون زهرمارش شد
ارتام: اخه تو رفتی کجا؟ اگع نمیرفتی اونجا نمی وایسادین الان اون ماشین نمیزد بهش
من: خب من چه میدونستم مامان بهم گفت میوه بخر منم میوه فروشیو دیدم گفتم بزار برم بخرم راستی میگم ماشینه فرار کرد حالا چی کار کنیم
ارتام: حواسم به این نبود ندیدی که کی بود یا چه ماشینی بود؟
من: شیشه هاش دودی بود ولی ماشینه پراید بود
دکتر از اتاق عمل در اومد رفتیم پیشش و حال تارا رو پرسیدیم
دکتر: ضربانش خوبه ولی خون زیادی ازش رفت این چند روزه سعی میکنیم خون زیادی بهش بدیم فعلا که حالش خوبه و عملشم خوب بود
خیالمو راحت شده بود یهو صدای مامان بابا اومد مامان با عجله و گریه داشت میومد سمتمون
مامان: چیشد کجاست چطوره؟
من: وایسا مادر من حالش خوبه فقط پاش شکسته که الان عمل پاش تموم شد
یهو در اتاق عمل باز شد و تارا رو اوردن بیرون هنوز موهاشو صورتش خونی بودن ولی خونا خشک شده بودن نمیدونم چرا ولی احساس میکردم ارتام بیشتر از همه ما ناراحته مامانم با دست زد تو صورتش و گریه میکرد منم که همش تو دلم میگفتم حیف این صورت نیست؟
(دوروز بعد)
این چند روزه هیج اتفاقی نیوفتاد تارا هنوز که هنوزه بیهوشه وقتی صورتشو تمیز کردیم پر زخم و پارگی بود هنوز صورت قشنگشو داشت ولی با زخمو پارگی امروز از بیمارستان زنگ زدن و گفتن که زود خودتونو برسونید وقتی رفتیم اونجا حرف دکتر را رو باور نمیکردیم خیلی شوک بدی بود.....
از زبون اوا:
رفتم میوه فروشی داشتم حساب میکردم که یهو صدای کوبوندن یه چیز و صدای جیغ اومد سریع بیرونو نگاه کردم دیدم یه پراید زده توی در راننده که تارا نشسته و درم له له بود جیغ زدمو سریع رفتم بیرون تارا سرش پر خون بود انقدر خون ازش رفته بود که صورتش معلوم نبود خیلی ترسیدم در شاگردو باز کردم و رفتم داخل ماشین تارا خم شده بود سمت من هرکی میدیدش میگفت اگه نمیره حتی حتمی فلج میشه انقدر گریه کردم نفسم گرفت مردم زنگ میزدن به امبولانس من فقط این به ذهنم اومد که زنگ بزنم به ارتام زنگ زدم جواب نداد واسه دومین بار زنگ زدم بازم جواب نداد یهو خودش زنگ زد
من: ا.. لو
ارتام: چیشده چرا گریه میکنی؟
من: ت.. ا.. را ت. صادف.. کر.. ده
ارتام: چیییی کجایین ادرس دقیق رو بگو
ادرسو بهش گفتم امبولانس اومده بود ولی هنوز ارتام نیومده بود تارا رو از تو ماشین در اوردن سرش کامل کامل خونی بود پاش از پایین پاره شده بود وقتی که دیدمش افتادم زمینو گریه میکردم یهو صدای ترمز ماشینیو شنیدم سرمو بلند کردم دیدم ارتامه با بدو رفتم سمتش شونه هامو گرفتو گفت
ارتام: کجاست
من: بردنش.. بیمارستان
ارتام: کدوم بیمارستان ده حرف بزن
اخرشو با داد گفت ترسیدم گریم بیشتر اوج گرفت
من: بیمارستان..........
ارتام: برو سوار ماشین شو بریم
با بدو سوار ماشین شدیم ارتام انقدر تند رفت که دقیق پشت امبولانس بودیم موقعی که رسیدیم بیمارستان خیلی سریع تارا رو از ماشین در اوردن و با سرعت زیاد بردنش داخل بیمارستان دکتر پرستارا دور تختش بودنو میدوییدن همه مردم نگاشون به تارا بود اخه خیلی حالش وخیم بود دکترا ازش سی تی اسکن و ام ما رای گرفتن و گفتن باید برای شکستگی پاش عمل بشه و پلاتین بزاره توی پاش این شکستگی با گچ خوب نمیشه بردنش اتاق عمل ارتام خیلی اشفته بود هعی میگفت دختر مردم برای اولین بار اومد پیشمون زهرمارش شد
ارتام: اخه تو رفتی کجا؟ اگع نمیرفتی اونجا نمی وایسادین الان اون ماشین نمیزد بهش
من: خب من چه میدونستم مامان بهم گفت میوه بخر منم میوه فروشیو دیدم گفتم بزار برم بخرم راستی میگم ماشینه فرار کرد حالا چی کار کنیم
ارتام: حواسم به این نبود ندیدی که کی بود یا چه ماشینی بود؟
من: شیشه هاش دودی بود ولی ماشینه پراید بود
دکتر از اتاق عمل در اومد رفتیم پیشش و حال تارا رو پرسیدیم
دکتر: ضربانش خوبه ولی خون زیادی ازش رفت این چند روزه سعی میکنیم خون زیادی بهش بدیم فعلا که حالش خوبه و عملشم خوب بود
خیالمو راحت شده بود یهو صدای مامان بابا اومد مامان با عجله و گریه داشت میومد سمتمون
مامان: چیشد کجاست چطوره؟
من: وایسا مادر من حالش خوبه فقط پاش شکسته که الان عمل پاش تموم شد
یهو در اتاق عمل باز شد و تارا رو اوردن بیرون هنوز موهاشو صورتش خونی بودن ولی خونا خشک شده بودن نمیدونم چرا ولی احساس میکردم ارتام بیشتر از همه ما ناراحته مامانم با دست زد تو صورتش و گریه میکرد منم که همش تو دلم میگفتم حیف این صورت نیست؟
(دوروز بعد)
این چند روزه هیج اتفاقی نیوفتاد تارا هنوز که هنوزه بیهوشه وقتی صورتشو تمیز کردیم پر زخم و پارگی بود هنوز صورت قشنگشو داشت ولی با زخمو پارگی امروز از بیمارستان زنگ زدن و گفتن که زود خودتونو برسونید وقتی رفتیم اونجا حرف دکتر را رو باور نمیکردیم خیلی شوک بدی بود.....
۳.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.