پارت ۴
پارت ۴
همکاری کنه که باهاش ازدواج کنم، بعد چند دقیقه یه پسر وارد اتاق جنی شد دیدم اون پسر چان بود به چان گفتم تو اینجا چیکار میکنی چان گفت من چند روز که پیش جنی میام و میرم، خیلی عصبی شدم میخواستم پاشم چان رو بکشم ولی دیدم جنی پیشمه به در گوش جنی گفتم این داستان هیچ پایانی نداره شب میام پیشت منتظرم باش، جنی خیلی ترسید.
تهیونگ
از این عمارت فاکی زدم بیرون و به عمارت خودم حرکت کردم وقتی که در رو باز کردم دیدم پدرم روی مبل نشسته با تعجب به پدرم گفتم پدر شما چجوری وارد عمارت من شدین گفت کلید دارم بعدش به من گفت بیا پیش من بشین منم گفتم باشه رفتم و نشستم گفت راضی شدی با دختر همکارم ازدواج کنی؟
گفتم بله راضی ام ولی اون با چان قرار میزاره پدرم بشدت اعصبانی شد از عمارت من زد بیرون رفت به عمارت همکارش به همکارش گفت مگه من و تو راضی نشده بودیم پس چجوری نظرتونو عوض کردین همکار پدرم گفت چیشده چه اتفاقی افتاده پدرم گفت خودتو به نفهمی ها نزن من همه چیو میدونم که دخترت داره با چان قرار میزاره همکار پدرم گفت من از این قضیه هیچ خبری ندارم اصلا روحمم خبر نداشت گفت من با جنی هر میزنم که با چان دیگه قرار نزاره پدرم گفت دیگه ما راضی نیستیم کنسل شد وقتی که پدرم گفت کنسل شد من از راه رسیدم و گفتم...
پایان پارت ۴
#لیسا#جونگ_کوک#جیمین#جین#جیسو#شوگا#نامجون#تهنی#بی_تی_اس#بلک_پینک#اکسو#رمان#رمانتیک#جنی#رزی#تهیونگ#جیهوپ
همکاری کنه که باهاش ازدواج کنم، بعد چند دقیقه یه پسر وارد اتاق جنی شد دیدم اون پسر چان بود به چان گفتم تو اینجا چیکار میکنی چان گفت من چند روز که پیش جنی میام و میرم، خیلی عصبی شدم میخواستم پاشم چان رو بکشم ولی دیدم جنی پیشمه به در گوش جنی گفتم این داستان هیچ پایانی نداره شب میام پیشت منتظرم باش، جنی خیلی ترسید.
تهیونگ
از این عمارت فاکی زدم بیرون و به عمارت خودم حرکت کردم وقتی که در رو باز کردم دیدم پدرم روی مبل نشسته با تعجب به پدرم گفتم پدر شما چجوری وارد عمارت من شدین گفت کلید دارم بعدش به من گفت بیا پیش من بشین منم گفتم باشه رفتم و نشستم گفت راضی شدی با دختر همکارم ازدواج کنی؟
گفتم بله راضی ام ولی اون با چان قرار میزاره پدرم بشدت اعصبانی شد از عمارت من زد بیرون رفت به عمارت همکارش به همکارش گفت مگه من و تو راضی نشده بودیم پس چجوری نظرتونو عوض کردین همکار پدرم گفت چیشده چه اتفاقی افتاده پدرم گفت خودتو به نفهمی ها نزن من همه چیو میدونم که دخترت داره با چان قرار میزاره همکار پدرم گفت من از این قضیه هیچ خبری ندارم اصلا روحمم خبر نداشت گفت من با جنی هر میزنم که با چان دیگه قرار نزاره پدرم گفت دیگه ما راضی نیستیم کنسل شد وقتی که پدرم گفت کنسل شد من از راه رسیدم و گفتم...
پایان پارت ۴
#لیسا#جونگ_کوک#جیمین#جین#جیسو#شوگا#نامجون#تهنی#بی_تی_اس#بلک_پینک#اکسو#رمان#رمانتیک#جنی#رزی#تهیونگ#جیهوپ
۵.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.