شعرهایم

شعرهایم
کوتاهُ کوتاه تر می شوند
انگار سکوت
کم کم بر زبانم مسلّط می شود
دست هایم
این پرنده های زخمی
میان شاخه های خیالم
رؤیایشان را کز می کنند
و من
چون ایستگاهی بی سفر
در عبورت خاک می خورم !

پرویز صادقی
دیدگاه ها (۱)

تو نیستیو خیالمجائی برای رفتن نداردکِز می کند گوشه ی منبه دل...

پیرمرد جواب داد: " من هم باید ترک کنم. من هر روز فقط دو نخ س...

تا میتوانید غافلگیرش کنیددرست در لحظه ای که فکرش را هم نمیکن...

کوچه و خیابانپر شده از آدمهایی کهدیگر لازم نیست برای داشتنشا...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

(P 1)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط