🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت54
_نظرت چیه بریم بیرون یه هوایی به کله ات میخوره و آروم میگیری
خوب میدونی من نمیخوام تورو توی این حال ببینم اما باید قبول کنیم که پسرخان بودن این مشکلات و هم داره!
هم قدمس شدم وقتی داشتیم پله ها رو پایین میرفتیم مهتاب داشت بالا می اومد کنارش ایستادم با اخمی که به وضوح آشکار بود گفتم
مگه خواهرت مریض نیست چرا حواست بهش نیست یک ساعت اونو علاف کردی داری چیکار می کنی اون بیرون؟
مهتاب که به خاطر حضور علیرضا کمی معذب شده بود گفت
_ معذرت می خوام الان میرم پیشش
مهتاب از کنارم گذشت و علیرضا مشکوک گفت
_ تو به خاطر خواهر زنت
زنت ودعوا می کنی؟
اگر ماه رو برای تو عزیزه مطمئن باش صدبرابر تو برای مهتاب عزیزه
نباید اینطوری باهاش رفتار کنی.
نذاشتم پوزخند منو ببینه نذاشتم بفهمه مهتاب برای من اهمیت نداره برای من مهم فقط و فقط ماهرو بود و بس.
توی حیاط زیر آلاچیق چوبی که نشستیم و برامون چای آوردن با دیدن خان کا داشت به سمت ما میومد کلافه استکان چای کنار گذاشتم گفتم
باز داره میاد سمت ما
علیرضا که تازه متوجه حضور پدرم شده بود از جاش بلند شد برای احترام و کنار ایستاد و پدرم با دیدنش سلام کردم احوالش و پرسید و بعد کنارم توی آلاچیق نشست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت54
_نظرت چیه بریم بیرون یه هوایی به کله ات میخوره و آروم میگیری
خوب میدونی من نمیخوام تورو توی این حال ببینم اما باید قبول کنیم که پسرخان بودن این مشکلات و هم داره!
هم قدمس شدم وقتی داشتیم پله ها رو پایین میرفتیم مهتاب داشت بالا می اومد کنارش ایستادم با اخمی که به وضوح آشکار بود گفتم
مگه خواهرت مریض نیست چرا حواست بهش نیست یک ساعت اونو علاف کردی داری چیکار می کنی اون بیرون؟
مهتاب که به خاطر حضور علیرضا کمی معذب شده بود گفت
_ معذرت می خوام الان میرم پیشش
مهتاب از کنارم گذشت و علیرضا مشکوک گفت
_ تو به خاطر خواهر زنت
زنت ودعوا می کنی؟
اگر ماه رو برای تو عزیزه مطمئن باش صدبرابر تو برای مهتاب عزیزه
نباید اینطوری باهاش رفتار کنی.
نذاشتم پوزخند منو ببینه نذاشتم بفهمه مهتاب برای من اهمیت نداره برای من مهم فقط و فقط ماهرو بود و بس.
توی حیاط زیر آلاچیق چوبی که نشستیم و برامون چای آوردن با دیدن خان کا داشت به سمت ما میومد کلافه استکان چای کنار گذاشتم گفتم
باز داره میاد سمت ما
علیرضا که تازه متوجه حضور پدرم شده بود از جاش بلند شد برای احترام و کنار ایستاد و پدرم با دیدنش سلام کردم احوالش و پرسید و بعد کنارم توی آلاچیق نشست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۹k
۰۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.