ابتدا مغز را درآورده درون لباسشویی می گذارید...
ابتدا مغز را درآورده درون لباسشویی می گذارید...
#معرفی کتاب: #طریق_بسمل_شدن
اثر: #محمود_دولتآبادی
دستورالعمل خواندن این کتاب:
برای خواندن این کتاب ابتدا باید مغز مبارک را از کله در آورده، سپس به اختیار درونِ گردانندهای با دور "دو صفحه در دقیقه" بگذارید! حسابی که تا پایان داستان همخورد (مثل لباسها که در لباسشویی هممیخورند و با تقلا به شیشه میزنند که بس است ما شستهشدیم؛ ولی کو گوش شنوا! یعنی لباسشویی هم مانند کتاب گوش شنوا ندارد و تا ثانیهی آخر، تا صفحهی آخر که تنظیمش کردهایم، باید همان جا بمانند و هم بخورند!)، در نهایت پس از پایان داستان، مغز خود را تحویل گرفته، بچلانیدش و در جمجمهی مبارک برگردانید!
نکته: برای رهایی از درد مغزی! یک مسکن هم قبل از شروعِ خواندن (به قول ما علوم پزشکیها پروفیلاکسی) بخورید.
داستان از چه قرار است؟
داستان پیچیدهی ما، شاملِ یک راوی است که این راوی، روایتِ راویِ دیگری را بیان میکند، که آن راوی هم دارد یک روایتی را بیان میکند. اما اصل داستان، روایت راوی دوم است.
راوی اول همان نویسنده است. راوی دوم شخصی تحصیل کرده و نویسندهای از کشور #عراق است به نام "ابوعلاء".
آنچه داستان را به شدت پیچیده کرده، در وهلهی اول ویرایش بسیار بد کتاب است، چرا که ناگهانی و بدون هیچ مقدمهای داستان چنان با شتاب خواننده را از یک بُعد زمان و مکان، به زمان و مکان دیگری میبرد که خواننده تا به خودش میآید که بفهمد داستان عوض شده، میبیند باید کل مطلب جدید را از اول بخواند! و در وهلهی بعد این است که خواننده به وضوح متوجه معنای خیلی از کلمات، جملات، وقایع و.. کتاب نمیشود، اما با این وجود، در کل ۱۳۳صفحه کتاب حتی یک پاورقی برای توضیح هم به چشم نمیخورد!
راوی دوم یعنی همان شخص ابوعلاء نام، در منطقهی نظامی عراق، و در زمان جنگ #ایران و عراق است. ابوعلاء تحت فشار سرگردی است که از او میخواهد داستانی ساختگی علیه اسیران ایرانی را برای جهان بنویسد. او معتقد است که تاثیر نوشتن مطلب از پخش مطلب به صورت فیلم و... در رسانهها بسیار بیشتر است. (روایت ساختگی از این قرار است که ۲ اسیر ایرانی در زندان، یکی از اسرا را به قتل میرسانند. دلیلشان هم این است که مقتول قصد تجاوز به آنها را داشته! کشتن ۱اسیر توسط ۲اسیر)
روایتی که ابوعلاء درحال نوشتن آن است هم از این قرار است که ۷نفر ایرانی در تپهای در محاصره عراق، تشنه و گرسنه گیر افتادهاند. چند قدمی آنها پایین سنگرشان یک مخزن آب است،اما وجود یک تکتیرانداز در سنگری مقابلشان مانع از دسترسی آنها به آب میشود، به طوری که ۵نفر از یارانش توسط او و بخاطر رفتن سمت آب کشته شدند. (البته نویسنده انگار میخواهد با تمام وجود، روایت را از هرگونه تقدسی دور کند و با تمام تلاش سعی دارد جنگ را از هر گونه کلماتِ مقدسی مثل شهید و شهادت پاک کند.)
بعد از شهادت آن ۵نفر، سه نفر در سنگر باقی ماندهاند؛ یکی ستوان(که پیش خودش از فرط عذابوجدان دادگاه نظامی تشکیل میدهد)و یکی سرباز و یکی هم اسیر. البته در ابتدای کتاب دو اسیر عراقی داشتند که یکی را میکشند و فقط یکی را نگه میدارند. از آن جایی که این روایتِ ابوعلاء است که دارد برای خواننده گفته میشود، ابوعلاء در جایی از کتاب به سرگرد عراقی میگوید اینقدر بهم فشار آوردید که مجبور شدم اسیر اول را بکشم، در حالی که: اسیر را نباید کشت. اسیر را نباید کشت.. . در نهایت، کتاب هم با پایان نصفهونیمهی این داستان، به پایان میرسد.
ابوعلاء در حقیقت یک فرد ضدجنگ است که به ناچار در قوانین جنگی گیر افتاده است.
صحبتهایی که بین ابوعلاء و سرگرد عراقی رد و بدل میشود از جنس تاریخ است و اشاره میکند به جنگهایی که بین ایران و عراق تا به حال شکل گرفته؛ مانند داستان «جعفربرمکی» و «خواهرهارون الرشید» و..
همچنین مکالماتی بین ۲ شخصیت ستوان و سرباز در جریان است، که مهمترین این مکالمات شامل دو نماد است؛
🕊 یکی کبوتر، که در اینجا هم به نماد صلح و هم رهایی آورده شده است (با توجه به اشارهی نویسنده به کبوترِ نوح در #بخشی_از_کتاب )
🦁 یکی هم شیر مادهای است که این شیر در صحرا به دنبال تشنگان و گمشدگان و... میگردد و بدون توجه به این که کیستند؟دوست یا دشمن! از شیرش میدهد بخورند.
2⃣قسمت اضافه و بهزور گنجانده شده در کتاب داریم:
یکی از صفحه۸۶ شروع میشود که نه تنها به زور گنجانده شده بلکه سر و ته مشخصی هم ندارد و آدم را یاد خرابکارهای سیانور خور و اعدام آنها در سال۵۳ توسط ساواک در تپههای اوین میاندازد.
دومی هم پیدایش ناگهانی زنی است در توهمات ستوان، که این زن چند صفحه بعد در تصویر مردش محو میشود، صفحه38.(همسر شهید!)
گروه پیشنهادی مطالعه: جوانان، بزرگسالان
#معرفی کتاب: #طریق_بسمل_شدن
اثر: #محمود_دولتآبادی
دستورالعمل خواندن این کتاب:
برای خواندن این کتاب ابتدا باید مغز مبارک را از کله در آورده، سپس به اختیار درونِ گردانندهای با دور "دو صفحه در دقیقه" بگذارید! حسابی که تا پایان داستان همخورد (مثل لباسها که در لباسشویی هممیخورند و با تقلا به شیشه میزنند که بس است ما شستهشدیم؛ ولی کو گوش شنوا! یعنی لباسشویی هم مانند کتاب گوش شنوا ندارد و تا ثانیهی آخر، تا صفحهی آخر که تنظیمش کردهایم، باید همان جا بمانند و هم بخورند!)، در نهایت پس از پایان داستان، مغز خود را تحویل گرفته، بچلانیدش و در جمجمهی مبارک برگردانید!
نکته: برای رهایی از درد مغزی! یک مسکن هم قبل از شروعِ خواندن (به قول ما علوم پزشکیها پروفیلاکسی) بخورید.
داستان از چه قرار است؟
داستان پیچیدهی ما، شاملِ یک راوی است که این راوی، روایتِ راویِ دیگری را بیان میکند، که آن راوی هم دارد یک روایتی را بیان میکند. اما اصل داستان، روایت راوی دوم است.
راوی اول همان نویسنده است. راوی دوم شخصی تحصیل کرده و نویسندهای از کشور #عراق است به نام "ابوعلاء".
آنچه داستان را به شدت پیچیده کرده، در وهلهی اول ویرایش بسیار بد کتاب است، چرا که ناگهانی و بدون هیچ مقدمهای داستان چنان با شتاب خواننده را از یک بُعد زمان و مکان، به زمان و مکان دیگری میبرد که خواننده تا به خودش میآید که بفهمد داستان عوض شده، میبیند باید کل مطلب جدید را از اول بخواند! و در وهلهی بعد این است که خواننده به وضوح متوجه معنای خیلی از کلمات، جملات، وقایع و.. کتاب نمیشود، اما با این وجود، در کل ۱۳۳صفحه کتاب حتی یک پاورقی برای توضیح هم به چشم نمیخورد!
راوی دوم یعنی همان شخص ابوعلاء نام، در منطقهی نظامی عراق، و در زمان جنگ #ایران و عراق است. ابوعلاء تحت فشار سرگردی است که از او میخواهد داستانی ساختگی علیه اسیران ایرانی را برای جهان بنویسد. او معتقد است که تاثیر نوشتن مطلب از پخش مطلب به صورت فیلم و... در رسانهها بسیار بیشتر است. (روایت ساختگی از این قرار است که ۲ اسیر ایرانی در زندان، یکی از اسرا را به قتل میرسانند. دلیلشان هم این است که مقتول قصد تجاوز به آنها را داشته! کشتن ۱اسیر توسط ۲اسیر)
روایتی که ابوعلاء درحال نوشتن آن است هم از این قرار است که ۷نفر ایرانی در تپهای در محاصره عراق، تشنه و گرسنه گیر افتادهاند. چند قدمی آنها پایین سنگرشان یک مخزن آب است،اما وجود یک تکتیرانداز در سنگری مقابلشان مانع از دسترسی آنها به آب میشود، به طوری که ۵نفر از یارانش توسط او و بخاطر رفتن سمت آب کشته شدند. (البته نویسنده انگار میخواهد با تمام وجود، روایت را از هرگونه تقدسی دور کند و با تمام تلاش سعی دارد جنگ را از هر گونه کلماتِ مقدسی مثل شهید و شهادت پاک کند.)
بعد از شهادت آن ۵نفر، سه نفر در سنگر باقی ماندهاند؛ یکی ستوان(که پیش خودش از فرط عذابوجدان دادگاه نظامی تشکیل میدهد)و یکی سرباز و یکی هم اسیر. البته در ابتدای کتاب دو اسیر عراقی داشتند که یکی را میکشند و فقط یکی را نگه میدارند. از آن جایی که این روایتِ ابوعلاء است که دارد برای خواننده گفته میشود، ابوعلاء در جایی از کتاب به سرگرد عراقی میگوید اینقدر بهم فشار آوردید که مجبور شدم اسیر اول را بکشم، در حالی که: اسیر را نباید کشت. اسیر را نباید کشت.. . در نهایت، کتاب هم با پایان نصفهونیمهی این داستان، به پایان میرسد.
ابوعلاء در حقیقت یک فرد ضدجنگ است که به ناچار در قوانین جنگی گیر افتاده است.
صحبتهایی که بین ابوعلاء و سرگرد عراقی رد و بدل میشود از جنس تاریخ است و اشاره میکند به جنگهایی که بین ایران و عراق تا به حال شکل گرفته؛ مانند داستان «جعفربرمکی» و «خواهرهارون الرشید» و..
همچنین مکالماتی بین ۲ شخصیت ستوان و سرباز در جریان است، که مهمترین این مکالمات شامل دو نماد است؛
🕊 یکی کبوتر، که در اینجا هم به نماد صلح و هم رهایی آورده شده است (با توجه به اشارهی نویسنده به کبوترِ نوح در #بخشی_از_کتاب )
🦁 یکی هم شیر مادهای است که این شیر در صحرا به دنبال تشنگان و گمشدگان و... میگردد و بدون توجه به این که کیستند؟دوست یا دشمن! از شیرش میدهد بخورند.
2⃣قسمت اضافه و بهزور گنجانده شده در کتاب داریم:
یکی از صفحه۸۶ شروع میشود که نه تنها به زور گنجانده شده بلکه سر و ته مشخصی هم ندارد و آدم را یاد خرابکارهای سیانور خور و اعدام آنها در سال۵۳ توسط ساواک در تپههای اوین میاندازد.
دومی هم پیدایش ناگهانی زنی است در توهمات ستوان، که این زن چند صفحه بعد در تصویر مردش محو میشود، صفحه38.(همسر شهید!)
گروه پیشنهادی مطالعه: جوانان، بزرگسالان
۲.۲k
۰۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.