𝔨𝔞𝔰𝔢𝔥𝔢 𝔨𝔥𝔬𝔬𝔫 𝔭𝔞𝔯𝔱 ¹¹
( کوک )
بردمشون عمارت . رزا دهنش سه کیلومتر زیر زمین افتاده بود .
ا/ت : پشه میره توش . بیا بریم داخل .
رزا : کوفت اومدم .
رفتیم داخل .
کوک : طبقه ی سوم مال تهیونگه .
رزا : باشه .
کوک : ا/ت تو میبریش ؟؟
ا/ت : اره . تو برو .
کوک : فعلا .
ا/ت : فعلا .
( ا/ت )
رزا رو بردم دم در اتاق تهیونگه . با صدا آب دهنشو قورت داد و گفت : میترسم .
درو زدم و گفتم : دیگه نترس .
وقتی درو باز کرد یه حوله کتی مشکی تنش بود .
رزا با ترس زل زده بود به چشمای تیله مانند تهیونگ .
رزا : ا ... اشتباهی ... او .. مدیم . بریممم ..
تهیونگ : اشتباهی نیومدین . کارم داری ا/ت ؟؟ ایشون کین ؟؟
ا/ت : منم دو گوش دارم دراز هاااا ؟؟
اینو که گفتم لپاش گل اندخت سرشو انداخت پایین . دستی به موهای خیسش کشید و گفت : بیاین داخل .
رزا : ن .. نه نمی .. خواد .
هولش دادم داخل . بازومو سفت چسبیده بود .
تهیونگ : اممم .... بشینید تا برم ... الان برمیگردم .
ا/ت : اوهوم .
بعد از پنج دقیقه اومد . لباس قشنگی کرده بود تنش . نشست جفتمون .
تهیونگ : خب ... میرسیم به اینجا که چیکارم داشتین ؟؟
ا/ت : تهیونگ مخفی نکن .... رزا همه چیزو میدونه .
رزا چشماشو روی هم فشار داد و لبشو گزید و وییییی آرومی در گوشم گفت .
تهیونگ : ( با خجالت ) میدونه ؟؟ چرا باید بدونه ؟؟
رزا : ( با کمی دلخوری ) چون زندگیمه . زندگی خودمو نباید بدونم ؟؟
تهیونگ : نه منظورم این نبود . خواستم ... خودم بهت بگم .... ا/ت !!!
ا/ت : بله ؟؟
تهیونگ : میتونی چند لحظه بری بیرون ... ببخشید .
ا/ت : اوه نه اصلا ... شما راحت باشید ... رزا خواستی بیای پیشم بیا طبقه ی پایین .
رزا : باشه .
بردمشون عمارت . رزا دهنش سه کیلومتر زیر زمین افتاده بود .
ا/ت : پشه میره توش . بیا بریم داخل .
رزا : کوفت اومدم .
رفتیم داخل .
کوک : طبقه ی سوم مال تهیونگه .
رزا : باشه .
کوک : ا/ت تو میبریش ؟؟
ا/ت : اره . تو برو .
کوک : فعلا .
ا/ت : فعلا .
( ا/ت )
رزا رو بردم دم در اتاق تهیونگه . با صدا آب دهنشو قورت داد و گفت : میترسم .
درو زدم و گفتم : دیگه نترس .
وقتی درو باز کرد یه حوله کتی مشکی تنش بود .
رزا با ترس زل زده بود به چشمای تیله مانند تهیونگ .
رزا : ا ... اشتباهی ... او .. مدیم . بریممم ..
تهیونگ : اشتباهی نیومدین . کارم داری ا/ت ؟؟ ایشون کین ؟؟
ا/ت : منم دو گوش دارم دراز هاااا ؟؟
اینو که گفتم لپاش گل اندخت سرشو انداخت پایین . دستی به موهای خیسش کشید و گفت : بیاین داخل .
رزا : ن .. نه نمی .. خواد .
هولش دادم داخل . بازومو سفت چسبیده بود .
تهیونگ : اممم .... بشینید تا برم ... الان برمیگردم .
ا/ت : اوهوم .
بعد از پنج دقیقه اومد . لباس قشنگی کرده بود تنش . نشست جفتمون .
تهیونگ : خب ... میرسیم به اینجا که چیکارم داشتین ؟؟
ا/ت : تهیونگ مخفی نکن .... رزا همه چیزو میدونه .
رزا چشماشو روی هم فشار داد و لبشو گزید و وییییی آرومی در گوشم گفت .
تهیونگ : ( با خجالت ) میدونه ؟؟ چرا باید بدونه ؟؟
رزا : ( با کمی دلخوری ) چون زندگیمه . زندگی خودمو نباید بدونم ؟؟
تهیونگ : نه منظورم این نبود . خواستم ... خودم بهت بگم .... ا/ت !!!
ا/ت : بله ؟؟
تهیونگ : میتونی چند لحظه بری بیرون ... ببخشید .
ا/ت : اوه نه اصلا ... شما راحت باشید ... رزا خواستی بیای پیشم بیا طبقه ی پایین .
رزا : باشه .
۴۱.۴k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.