part89
#part89
#part90 آخر
(۴ ماه بعد )
#diyana
داشتم سالاد کاهو درست میکردم
ارسلان هم داشت با بچه ها
برج هیجان بازی میکرد
#delsa
مامانی جونم خسته میشی
بیا بشین من خودم درست میکنم
#diyana
نه دورت بگردم من
این چه حرفیه
#arsalan
صدبار بهت گفتم بذار
خدمتکار بگیرم گفتی نه
اخه زن من با این وضع چرا باید
غذا درست کنه
#diyana
ارسلانم دوست دارم آشپزی کنم
حس خوبی بهم میده
#arsalan
بلند شدم رفتم پیشش
چاقو رو ازش گرفتم صندلی آوردم
نشوندمش خودم همه رو خورد میکنم
شما برو استراحت کن
#diyana
خسته میشی ارسلان
#arsalan
خسته شم قرار نی زن گرفتم
همش کار کنه زن من باید استراحت کنه
دستشو گرفتم آروم بردم اتاق روی تخت
گذاشتنش بخواب دورت بگردم
رفتم همه کاهو ها رو خورد کردم
ریختم توی ظرف
#delsa
رفتم پیش بابا من ظرف های
مونده رو میشورم ظرف ها رو شستم
#abtin
رفتم یه دستمال برداشتم
ظرف هایی که دلسا شسته بود
رو خشک کردم
با دلسا و بابا رفتیم نشستیم
#diyana
با درد زیاد شکمم بلند شدم
دیدم نفسم نمیاد جیغ زدم ارسلان
دارم میمیرم
#arsalan
با سرعت رفتم اتاق جان ارسلان
چیشده خوبی سریع لباس هاشو پوشوندم
دستشو بچع ها گرفتن سوار ماشین شد
#diyana
ارسلان جون دیانا برسون
من و بيمارستان کم کم چشم هام
بسته شد
#arsalan
دیانام زندگیم گاز دادم با تمام
سرعت رسیدم بردمش بيمارستان خصوصی
دستشو گرفتم پیادش
کردم رفتیم تو گفتم که اورژانسی هست
خوابوندمش روی تخت بردنش
اتاق عمل نمیدونم چند ساعت
طول کشید من و دلسا آبتین
نشسته بودیم میترسیدم
اتفاقی واسش افتاده باشه
آروم و قرار نداشتم
ساعت ۶ صبح بود
چشم هامو باز کردم
خوابم برده بود دکترش اومد بیرون
خانم دکتر خانومم رو میتونم ببینم
#doctor
خوشبختانه هم خودشون خوبن
هم دخترشون بله میتونید
#arsalan
رفتم داخل سلام زندگیم
بی حال روی تخت بود
چند تا هم سرم بهش وصل کرده بودن
#diyana
سلام ارسلانم نگاه کن نیروانا رو
چقدر نازه میشه بیاریش بهش شیر بدم
#arsalan
رفتم پیش نیروانا آروم از شیشه
در آوردمش بوسش کردم خوش اومدی
روشنایی زندگیم
چقدر نازه دیانا
دیانا رو بلند کردم نیروانا رو
دادم بغلش اونم داشت بهش شیر میداد
#diyana
ارسلان چقدر خرج کردی ببخشید
#arsalan
فدای سرت ۵۰ میلیون مهم اینکه
که تو بچه سالمید
پشیمونی شو بوس کردم
دلسا و آبتین اومدن تو
#delsa
مامانی جونم آروم بغلش کردم
چقدر نازه آبجیم
#diyana
از خوشحالی گریه کردم
خدا رو شکر میکنم
که اول ارسلان و دارم
بعد شما ها رو دوستون دارم
پایان کارمای من
✨❤️🩹
#part90 آخر
(۴ ماه بعد )
#diyana
داشتم سالاد کاهو درست میکردم
ارسلان هم داشت با بچه ها
برج هیجان بازی میکرد
#delsa
مامانی جونم خسته میشی
بیا بشین من خودم درست میکنم
#diyana
نه دورت بگردم من
این چه حرفیه
#arsalan
صدبار بهت گفتم بذار
خدمتکار بگیرم گفتی نه
اخه زن من با این وضع چرا باید
غذا درست کنه
#diyana
ارسلانم دوست دارم آشپزی کنم
حس خوبی بهم میده
#arsalan
بلند شدم رفتم پیشش
چاقو رو ازش گرفتم صندلی آوردم
نشوندمش خودم همه رو خورد میکنم
شما برو استراحت کن
#diyana
خسته میشی ارسلان
#arsalan
خسته شم قرار نی زن گرفتم
همش کار کنه زن من باید استراحت کنه
دستشو گرفتم آروم بردم اتاق روی تخت
گذاشتنش بخواب دورت بگردم
رفتم همه کاهو ها رو خورد کردم
ریختم توی ظرف
#delsa
رفتم پیش بابا من ظرف های
مونده رو میشورم ظرف ها رو شستم
#abtin
رفتم یه دستمال برداشتم
ظرف هایی که دلسا شسته بود
رو خشک کردم
با دلسا و بابا رفتیم نشستیم
#diyana
با درد زیاد شکمم بلند شدم
دیدم نفسم نمیاد جیغ زدم ارسلان
دارم میمیرم
#arsalan
با سرعت رفتم اتاق جان ارسلان
چیشده خوبی سریع لباس هاشو پوشوندم
دستشو بچع ها گرفتن سوار ماشین شد
#diyana
ارسلان جون دیانا برسون
من و بيمارستان کم کم چشم هام
بسته شد
#arsalan
دیانام زندگیم گاز دادم با تمام
سرعت رسیدم بردمش بيمارستان خصوصی
دستشو گرفتم پیادش
کردم رفتیم تو گفتم که اورژانسی هست
خوابوندمش روی تخت بردنش
اتاق عمل نمیدونم چند ساعت
طول کشید من و دلسا آبتین
نشسته بودیم میترسیدم
اتفاقی واسش افتاده باشه
آروم و قرار نداشتم
ساعت ۶ صبح بود
چشم هامو باز کردم
خوابم برده بود دکترش اومد بیرون
خانم دکتر خانومم رو میتونم ببینم
#doctor
خوشبختانه هم خودشون خوبن
هم دخترشون بله میتونید
#arsalan
رفتم داخل سلام زندگیم
بی حال روی تخت بود
چند تا هم سرم بهش وصل کرده بودن
#diyana
سلام ارسلانم نگاه کن نیروانا رو
چقدر نازه میشه بیاریش بهش شیر بدم
#arsalan
رفتم پیش نیروانا آروم از شیشه
در آوردمش بوسش کردم خوش اومدی
روشنایی زندگیم
چقدر نازه دیانا
دیانا رو بلند کردم نیروانا رو
دادم بغلش اونم داشت بهش شیر میداد
#diyana
ارسلان چقدر خرج کردی ببخشید
#arsalan
فدای سرت ۵۰ میلیون مهم اینکه
که تو بچه سالمید
پشیمونی شو بوس کردم
دلسا و آبتین اومدن تو
#delsa
مامانی جونم آروم بغلش کردم
چقدر نازه آبجیم
#diyana
از خوشحالی گریه کردم
خدا رو شکر میکنم
که اول ارسلان و دارم
بعد شما ها رو دوستون دارم
پایان کارمای من
✨❤️🩹
۸.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.