از چشم هایش شروع شده بود

از چشم هایش شروع شده بود
و به دست هایم سرایت کرده بود،
(دوست داشتنش را میگویم)
و حالا...
سال‌هاست که شستن دست هایم
حافظه ام را پاک نمیکند.
در من است،
مثل زخمی عمیق بر پوستم
(رفتنش را میگویم)...
و چشم هایم چون ابرهای شمالی
خیس و بارانی است...
#صدیقه_جعفری #عکس_نوشته
دیدگاه ها (۱)

عمر می رودو ما از زندگی هیچ نمی دانیم..از کنارمان گذر می کند...

می توان با دست های تو گره از کلاف دلتنگی باز کردو بافت هزار ...

نمی شود بدون دوست داشتن کسی زنده ماند …تجربه کهنه ام را باور...

همان گوشه ی خالیِ دلتکه هیچکس پیدایش نمی کند،- هیچکس -آنجا ر...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹¹

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط