(ڪاور شخصیت اصلے ملــڪ )
(ڪاور شخصیت اصلے ملــڪ )
توی خونه که رفتیم حسنا گفت:ببین عماد دوست پسرم نیست فقط زن عموش فاملیه نزدیکمونه وباهم فامیلیم هیچ رابطه ی دیگه ای باهم نداریم اینارومیگم چون فهمیدم خوشت اومد ازش!
-کی؟من! نه بابا باشه خب فهمیدم فامیلین کی گفته من خوشم اومده ازش؟!(راستیتش فقط یکم خخخ) ؛گشنمه ها
حسنا:باشه میزنگم پیتزا فروشی
-اکی
بعد ۱۵مین پیتزاها رسید ساعت ۲۰:۴۵بود مام مثه بچه ها دوییدیم سمتشون(مالاکچری نیستیم؛خاکی ایم وکلی بچه بازی وذوق داریــــم) تو کمتر از ۱۵مین پیتزاها رو خوردیـم تقریبا ۲۱بود که جلو تی وی لم دادیم و خواستم یکم درمورد عماد بحرفیم
-حسنی؟!
حسنا:حسنی و درد چیه؟!بنال!
-ایش قهرمیکنم میرم خونه باباما اقایی!؛هیچی اصا
حسنا:خانومی بدو برو خونه بابات واقاتونم تنها بزار(اینو باصدای مردونه میگفتا!)منم میرم با
-خجالتم خوب چیزیه وا
حسنا:بسه من شوهرت نیستـــم تیریپ عشقولانه ور داشتی واسم؛بگو ببینیم چی میخواستی بگی؟!
-شوهرت شوهرت نکن یکم از این عمادتون بگو مام بشناسیمش
حسنا:عماد راد ۲۲ساله ودانشجوی پزشکی که فعلا بخاطر داوطلب ازاد بودن فرستادنش اینجا واسه پروژه عملی اینم خوشتیپ دکتر صداش میکنن انگار ۱۰ساله دکترا میخونه یه ابجی به اسم بارانا داره که همسن ماست پدر مادرشم سودابه وبهروز هستن باباش شرکت طراحی مد داره داره ومامانشم مثه مامی مهتاب شما تو خیریه ها میپلکه البته تو شیراز!
-شیرازین په؟
حسنا:باباش اره ولی مامان بزرگ مادریش خارجه مامانشم اونجا بدنیا اومده خارجی حساب میشه کلا خانواده ی اصیل و بافرهنگین با ادب با شعور فهمیده واینا همه چی این عموشم اسمش بهرام واسم زنشم آیلار یه دختروپسرم دارن به اسم ایسو و بهراد
-نیومدم تحقیق خواستگاریم که
حسنا:گفتم مفصل بدونی
-اکی
حسنا سریع گوشیشو دراورد و رفت اینستاگرامشو باز کرد وپیج عماد واورد ایدیشم واسم سند کرد!
باهم عکساشو میدیدم ک حسنا گیر داد فالووش کن منم فالووش کردم اونم از عکس پروفم باید میشناخت اتفاقا انلاینم بود فالووم نکرد بیشعور؛( پستاشو دید میزنیم ۲۲۷بود که ماهمه شو لایک کردیم! بعد یه نگا بهم کردیم وخندیدیم که یهو گوشی حسنا زنگ خورد اوه عماد بود جواب داد گذاشت رو ایفون
+اوه چه زود
حسنا:چی چه زود؟
+همین دوستت دیگه چقد پیگیرمه (دیگه باید یچی میگفتم بش)
-نکه خیلی تیکه ای
+نکه نیستم!!!
-خودشیفته
+نمیترسین تنهایی؟حداقل میرفتین خونه شما
-حسنا نیومد دیگه؛درضمن ازچی بترسیم!فرداشب میبرمش با خودم
+خوبه چون مامانش زنگ زده ب زن عمو گفتن نمیاین فردا و حسنام بیاد اینجا حالا ک میرید خون شمامشکلی نیست پس
-بسه دیگه زیادی فک زدی دکی مافردا بایه دبیر خشن کوییز داریم
+نمیتونی مودبانه تر حرف بزنی؟!؛کی هس حالا؟
حسنا:میگن یه اخموی بداخلاق خشن روانیه خشک بی احساس جدی خخخ
-خوبه دیگه بچه که نیستیم دبیر باید جدی باشه و سرد نباید حساب ببرن ازش؟!
+چه طرز فکر جالبی
حسنا:پسر مغروریه خیلیم بد اخلاقه اخه
+مگه میشناسیش تو
حسنا:اره
-خب حسنا بیا یه فیلم دانلود کردم ببینی وکیف کنی
حسنا:چ خووووب ترکیه؟
-اره
+مگه قرار نبود شما واسه کوییز فردا درس بخونین؟!چقد بی مسئولیتین شماها
-هنو از زندگیم سیر نشدم که واسه کوییز دبیری که یه سال هستش اونم جای کسی ک تصادف کرده درس بخونم اصا نمیخونم
+اونوق اگه بفهمه چی؟!
-عمرااا ازکجا میخواد بفهمه!
+باشه شما برین فیلمتونو ببینین
-همین کارومیکنیم
حسنا:بای دکی راد!
+خدانگهدار پررو
-اودافظ
بعد باحسنا رفتیم سراغ فیلم ترکیه (سعید و شورا)خعلی فیلم باحالی بوووز خداییش
بعدش بباخره بعد کلی غرغر ساعت ۲رفتیم بکپیم
داشتم ازاون خوابای رویایی م میدیدم ک با صدای الارم گوشی بیدار شدم وایی ساعت ۶:۳۰ بود ۷باید اونجا میبودیم
سریع حسنا روبیدار کردم و باهمون وضع ناجورمون تند تند اماده شدیم سریع ازیخچال ی چیزایی نوش جون کردیم(البته کوفتمون شد) ساعت 6:50 تندی کفشامونو پوشیدیم وراه افتادیم با اون وضع مون موهای خوشگل هردومون ریخته بود بیرون صورت سفید حستا شده بود عین گوجه هواهم سرد منم رنگم شد عین گچ فکر سردی هوارو نکرده بودیم تقریبا ۱۵-۲۰ مین ازخونه شون تامدرسه راه بود باسرعت میدویدیم که یه ماشین جلومون ترمز زد
پسره:جیگر
-بعلع کلیه
پسره جلو رفیقعش ضایع شد رفت بعدش ساعت 7:10 رسیدیم دم در مدرسه امروزم که کلاس اموزشی داشتیم با ی دبیر ک نمیشناختمش اصا البته دیشب حسناگفت میدونه منم پاپیچ نشدم دم درکلاس بودیم ک حسنا گفت:
ی ربع تاخیر
-چیکارکنیم خو دیدی قیافع هامونو شدیم عین روح سرگردان؛بریم تو شاید ی فرجی شد
حسنا:شما یکم دلبری کن شاید فرجی شد با تین قیافه ی عین میتت خخخخ
-کووووفت!!!مگه دبیره مرده؟
حسنا:اوره
-باش زوود بریم
عین خانومای محترم در زدم جوابی نشنیدم دوبازه زدیم منتها ایندفعه عین منگولا
یدفعه صدای یک
توی خونه که رفتیم حسنا گفت:ببین عماد دوست پسرم نیست فقط زن عموش فاملیه نزدیکمونه وباهم فامیلیم هیچ رابطه ی دیگه ای باهم نداریم اینارومیگم چون فهمیدم خوشت اومد ازش!
-کی؟من! نه بابا باشه خب فهمیدم فامیلین کی گفته من خوشم اومده ازش؟!(راستیتش فقط یکم خخخ) ؛گشنمه ها
حسنا:باشه میزنگم پیتزا فروشی
-اکی
بعد ۱۵مین پیتزاها رسید ساعت ۲۰:۴۵بود مام مثه بچه ها دوییدیم سمتشون(مالاکچری نیستیم؛خاکی ایم وکلی بچه بازی وذوق داریــــم) تو کمتر از ۱۵مین پیتزاها رو خوردیـم تقریبا ۲۱بود که جلو تی وی لم دادیم و خواستم یکم درمورد عماد بحرفیم
-حسنی؟!
حسنا:حسنی و درد چیه؟!بنال!
-ایش قهرمیکنم میرم خونه باباما اقایی!؛هیچی اصا
حسنا:خانومی بدو برو خونه بابات واقاتونم تنها بزار(اینو باصدای مردونه میگفتا!)منم میرم با
-خجالتم خوب چیزیه وا
حسنا:بسه من شوهرت نیستـــم تیریپ عشقولانه ور داشتی واسم؛بگو ببینیم چی میخواستی بگی؟!
-شوهرت شوهرت نکن یکم از این عمادتون بگو مام بشناسیمش
حسنا:عماد راد ۲۲ساله ودانشجوی پزشکی که فعلا بخاطر داوطلب ازاد بودن فرستادنش اینجا واسه پروژه عملی اینم خوشتیپ دکتر صداش میکنن انگار ۱۰ساله دکترا میخونه یه ابجی به اسم بارانا داره که همسن ماست پدر مادرشم سودابه وبهروز هستن باباش شرکت طراحی مد داره داره ومامانشم مثه مامی مهتاب شما تو خیریه ها میپلکه البته تو شیراز!
-شیرازین په؟
حسنا:باباش اره ولی مامان بزرگ مادریش خارجه مامانشم اونجا بدنیا اومده خارجی حساب میشه کلا خانواده ی اصیل و بافرهنگین با ادب با شعور فهمیده واینا همه چی این عموشم اسمش بهرام واسم زنشم آیلار یه دختروپسرم دارن به اسم ایسو و بهراد
-نیومدم تحقیق خواستگاریم که
حسنا:گفتم مفصل بدونی
-اکی
حسنا سریع گوشیشو دراورد و رفت اینستاگرامشو باز کرد وپیج عماد واورد ایدیشم واسم سند کرد!
باهم عکساشو میدیدم ک حسنا گیر داد فالووش کن منم فالووش کردم اونم از عکس پروفم باید میشناخت اتفاقا انلاینم بود فالووم نکرد بیشعور؛( پستاشو دید میزنیم ۲۲۷بود که ماهمه شو لایک کردیم! بعد یه نگا بهم کردیم وخندیدیم که یهو گوشی حسنا زنگ خورد اوه عماد بود جواب داد گذاشت رو ایفون
+اوه چه زود
حسنا:چی چه زود؟
+همین دوستت دیگه چقد پیگیرمه (دیگه باید یچی میگفتم بش)
-نکه خیلی تیکه ای
+نکه نیستم!!!
-خودشیفته
+نمیترسین تنهایی؟حداقل میرفتین خونه شما
-حسنا نیومد دیگه؛درضمن ازچی بترسیم!فرداشب میبرمش با خودم
+خوبه چون مامانش زنگ زده ب زن عمو گفتن نمیاین فردا و حسنام بیاد اینجا حالا ک میرید خون شمامشکلی نیست پس
-بسه دیگه زیادی فک زدی دکی مافردا بایه دبیر خشن کوییز داریم
+نمیتونی مودبانه تر حرف بزنی؟!؛کی هس حالا؟
حسنا:میگن یه اخموی بداخلاق خشن روانیه خشک بی احساس جدی خخخ
-خوبه دیگه بچه که نیستیم دبیر باید جدی باشه و سرد نباید حساب ببرن ازش؟!
+چه طرز فکر جالبی
حسنا:پسر مغروریه خیلیم بد اخلاقه اخه
+مگه میشناسیش تو
حسنا:اره
-خب حسنا بیا یه فیلم دانلود کردم ببینی وکیف کنی
حسنا:چ خووووب ترکیه؟
-اره
+مگه قرار نبود شما واسه کوییز فردا درس بخونین؟!چقد بی مسئولیتین شماها
-هنو از زندگیم سیر نشدم که واسه کوییز دبیری که یه سال هستش اونم جای کسی ک تصادف کرده درس بخونم اصا نمیخونم
+اونوق اگه بفهمه چی؟!
-عمرااا ازکجا میخواد بفهمه!
+باشه شما برین فیلمتونو ببینین
-همین کارومیکنیم
حسنا:بای دکی راد!
+خدانگهدار پررو
-اودافظ
بعد باحسنا رفتیم سراغ فیلم ترکیه (سعید و شورا)خعلی فیلم باحالی بوووز خداییش
بعدش بباخره بعد کلی غرغر ساعت ۲رفتیم بکپیم
داشتم ازاون خوابای رویایی م میدیدم ک با صدای الارم گوشی بیدار شدم وایی ساعت ۶:۳۰ بود ۷باید اونجا میبودیم
سریع حسنا روبیدار کردم و باهمون وضع ناجورمون تند تند اماده شدیم سریع ازیخچال ی چیزایی نوش جون کردیم(البته کوفتمون شد) ساعت 6:50 تندی کفشامونو پوشیدیم وراه افتادیم با اون وضع مون موهای خوشگل هردومون ریخته بود بیرون صورت سفید حستا شده بود عین گوجه هواهم سرد منم رنگم شد عین گچ فکر سردی هوارو نکرده بودیم تقریبا ۱۵-۲۰ مین ازخونه شون تامدرسه راه بود باسرعت میدویدیم که یه ماشین جلومون ترمز زد
پسره:جیگر
-بعلع کلیه
پسره جلو رفیقعش ضایع شد رفت بعدش ساعت 7:10 رسیدیم دم در مدرسه امروزم که کلاس اموزشی داشتیم با ی دبیر ک نمیشناختمش اصا البته دیشب حسناگفت میدونه منم پاپیچ نشدم دم درکلاس بودیم ک حسنا گفت:
ی ربع تاخیر
-چیکارکنیم خو دیدی قیافع هامونو شدیم عین روح سرگردان؛بریم تو شاید ی فرجی شد
حسنا:شما یکم دلبری کن شاید فرجی شد با تین قیافه ی عین میتت خخخخ
-کووووفت!!!مگه دبیره مرده؟
حسنا:اوره
-باش زوود بریم
عین خانومای محترم در زدم جوابی نشنیدم دوبازه زدیم منتها ایندفعه عین منگولا
یدفعه صدای یک
۱۹.۹k
۲۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.