(ڪاور شخصیـت اصلے عمـاد)
(ڪاور شخصیـت اصلے عمـاد)
پارت_3
وااااااای اینکه عماد خودمون بودد منتها بایه اخم جدی وخیلی سرد و بی تفاوت گفت:کجا بودین خانوم؟!
-خواب!
+معرفی نمیکنین؟
-سرنتی پیتی وشمام باید دراکولا باشین؛یهو یادم اومد باکی میحرفم
+زبونتونم ک درازع که خواب تشریف داشتین و دیشب تا دیروقت فیلم میدیدین و منو دراکولا خطاب کردی
-ن به جون تو
(کلاس رف رو هوا)
ی ببخشیدی گفتم واونم اجازه نشستن داد
همینجوری ب توضیحاتش نصفه نیمه گوش میکردم ک گفت
+خانوم موسوی راحتی شما؟
-ن استاد ی بالشی چیزی نیست بدین بهم؟!
همه خنده شون رفت رو اسمون و خواب از سر حسنا هم پرید وگفت منم میخام
+بفرمایید بیرون
(چه خشن شد این یهو)
حسنا:ببخشید زد ب بازوم گفت یچی بگو
-چی بگم حسنا جان اقای راد اینجوری راحت ترن که مابریم بیرون دستشو کشیدم وپاشدم
دیدم صورت عماد قرمز شده از حرص و عصبانیت اروم خندیدم وازچشمش دور تموند
+بفرمایید بشینید سر جاتون
حسنا:ممنون
نشستیم وبعد کلی غر غر مبحثش تموم شد بلاخره پاشد که بره
بعضیا دورش جمع شدن و عشوه خرکی میومدن بعضیام سوالای الکی میپرسیدن منو بقیه م اومدیم بیرون
فاطمه:این همونه ایا
فریبا:تغییر کرده ۱۸۰درجه
-پاچه میگیره لامصب
مبینا:نکه جوابشو نمیدادی
حسنا:یه سال اومده عملی یاد بگیره سریع با پارتی بازی اوردنش تدریس کمک های اولیه و ایناواسه رشته تجربی
-بچه ها من میخوام برم طراحی و مد!
حسنا:تجربی چشه مگع
-چش نیس؛میخوام اگه بابا ایناقبول کنن برم دنبال علاقه م
حسنا:ایش
چند روز بعد...
تازه زنگ خورده بود ما هم میخواستیم عرض خیابونو طی کنیم همه اروم میومدن من عین منگلا پریدم وسط جاده
یع ماشین ب سرعت جلوم ترمز کرد پام خورد ب ماشین افتادم روزمین
ی نفر پیاده شد ازپایین انالیزش کردم
کفشای اسپرت مشکی؛شلوار سرمه ای ی پیرهن مردونه جذب مشکی ک استیناشم داده بود بالا میخواستم صورتشو نگا کن ک گفت
+اگه انالیزت تموم شدبگم ک چیزی نیس یکم احتمالا اگه درد داره پات ضرب دیده زود خوب میشه میتونی بلند شی
دستمم نگرفت بلند شم
همینجوری ک روزمین زانو زده بود وبچه هام زل زدع بودن ب ما وتوانایی اتجام هیچگونه حرکتی نداشتن
دستامو گذاشتم رو شونه هاش بلند شد منم بلند کرد ی پررو گفت نشنیده گرفتم جوری بلند شد ک چسبیدم بهش فاصله کمی بین صورتامون بود بعد چند لحظه کوتاه ولش کردم اونم ی ببخشید زیر لب گفت و رفت
در ماشینشو باز کرد
-دراکولا
+شنیدم
-عمدا گفتم ک بشنوی
به ی پوزخند اکتفا کرد ورفت
بعد کلی غر زدن سر بچه ها رفتیم خونه هامون
مامان:بیا سرمیز ناهار
-باشه
لباسمو عوض کردم و یه پیرهن نازک تابستونی سبز پسته ای بایه شلوار سبز تیره تر پوشیدم موهامم بالا بستم و کفشای تخت سبزمم پوشیدم دوییدم سمت سالن پایین
نشستم سر میز ویه خسته نباشید ب بابا گفتم بانوهم ک طبق معمول انگار کشتیاش غرق شده داشت سالاد میخورد
بانو:چ خبر ملک
-هیچی ابجی
بانو:خوبع ک اتیشی نسوزوندی
چیزی نگفتم و مشغول بازی با سالاد شدم دلم برای جان که رفته بود سفر کاری ی ذره شده بود
داشتم غذا میخوردم درست روبروی بانو نشسته بودم باباهم کنارش و مامان کنارمن
ک بانو بابا باتعجب ب من نیگاکردن
-چیزی ش...
نشد حرفمو بزنم ک یکی از پشت بغلم کرد جان بود پاشدم سریع پریدم بغلش و کلی بوسش کودم بعدشم نشست سرمیز
همه خوشحال از اومدنش غرق خوردن ناهار شدیم
بابا گفت:خانوم بهرام اینا ازخارج برگشتن
مامان:واقعا همه شون؟!
بابا:ن بهروز اونجا مونده؛راستی من امشب دعوتشون کردم برای شام
مامان:متین اتفاقا کار خوبی کردی خیلی وقته ندیدیمشون؛بچه ها لطفا امشبو مراقب رفتارتون باشید(منظورش من بودما)
بانو:تیریپ مذهبی بگیریم؟
مامان:ن راحت باشین اشنان یعنی همون خواهر ناتنی بابات
بانو:هه پس عمه جونتونه بچه ها!(منکع فقط میدونستم بابا یه خواهرناتنی داره ک خارجن)
بعد ناهار رفتم اتاقم استراحت و بعد سراغ سوغاتیای جان
واسم یه گوشیو عطر کاپیتان بلک و بلک رز اصل اورده بود بوشون ادم و دیوونه میکرد
طرفای ۶:۴۵رفتم دوش بگیرم بعدش دوباره همون لباسامو پوشیدم ایندفه باکفشای سبز پاشنه دار و ی گردنبند ساده و یکم ارایش اومدم پایین
مامان:مگه نگفتم مهمون نداریم هانوکانه لباس بپوش این چیه پوشیدی؟!
-خوبه ک
مامان :نبست محض رضای خدا هم شده برو عوض کن
رفتم بالا ارایشمو پاک کردم یع پیرهن مشکی ک سرشونه هاش باز بود ومامان دوسش داشت و یه شلوار مشکی ستش پوشیدم دوس نداشتم جلو کسایی ک نمیشناسم زیادی لباسم باز واینا باشه خط چشم مشکی کشیدم رژ گونه و رژ لب مات اجری موهامم ک تازه چتری کوتاه کرده بودم بقیه شم تا شونه هام بود باز گذاشتم کلا تیپ مشکی منم ک چشم ابرو مشکی بودم
اومدم پایین ک باز مامان گیر داد مگه اومدی مراسم ترحیم ک زنگ و زدن درباز شد و خوش امد گویی واحوالپرسی بعد مامان وبابا وجان وبانو من رس
پارت_3
وااااااای اینکه عماد خودمون بودد منتها بایه اخم جدی وخیلی سرد و بی تفاوت گفت:کجا بودین خانوم؟!
-خواب!
+معرفی نمیکنین؟
-سرنتی پیتی وشمام باید دراکولا باشین؛یهو یادم اومد باکی میحرفم
+زبونتونم ک درازع که خواب تشریف داشتین و دیشب تا دیروقت فیلم میدیدین و منو دراکولا خطاب کردی
-ن به جون تو
(کلاس رف رو هوا)
ی ببخشیدی گفتم واونم اجازه نشستن داد
همینجوری ب توضیحاتش نصفه نیمه گوش میکردم ک گفت
+خانوم موسوی راحتی شما؟
-ن استاد ی بالشی چیزی نیست بدین بهم؟!
همه خنده شون رفت رو اسمون و خواب از سر حسنا هم پرید وگفت منم میخام
+بفرمایید بیرون
(چه خشن شد این یهو)
حسنا:ببخشید زد ب بازوم گفت یچی بگو
-چی بگم حسنا جان اقای راد اینجوری راحت ترن که مابریم بیرون دستشو کشیدم وپاشدم
دیدم صورت عماد قرمز شده از حرص و عصبانیت اروم خندیدم وازچشمش دور تموند
+بفرمایید بشینید سر جاتون
حسنا:ممنون
نشستیم وبعد کلی غر غر مبحثش تموم شد بلاخره پاشد که بره
بعضیا دورش جمع شدن و عشوه خرکی میومدن بعضیام سوالای الکی میپرسیدن منو بقیه م اومدیم بیرون
فاطمه:این همونه ایا
فریبا:تغییر کرده ۱۸۰درجه
-پاچه میگیره لامصب
مبینا:نکه جوابشو نمیدادی
حسنا:یه سال اومده عملی یاد بگیره سریع با پارتی بازی اوردنش تدریس کمک های اولیه و ایناواسه رشته تجربی
-بچه ها من میخوام برم طراحی و مد!
حسنا:تجربی چشه مگع
-چش نیس؛میخوام اگه بابا ایناقبول کنن برم دنبال علاقه م
حسنا:ایش
چند روز بعد...
تازه زنگ خورده بود ما هم میخواستیم عرض خیابونو طی کنیم همه اروم میومدن من عین منگلا پریدم وسط جاده
یع ماشین ب سرعت جلوم ترمز کرد پام خورد ب ماشین افتادم روزمین
ی نفر پیاده شد ازپایین انالیزش کردم
کفشای اسپرت مشکی؛شلوار سرمه ای ی پیرهن مردونه جذب مشکی ک استیناشم داده بود بالا میخواستم صورتشو نگا کن ک گفت
+اگه انالیزت تموم شدبگم ک چیزی نیس یکم احتمالا اگه درد داره پات ضرب دیده زود خوب میشه میتونی بلند شی
دستمم نگرفت بلند شم
همینجوری ک روزمین زانو زده بود وبچه هام زل زدع بودن ب ما وتوانایی اتجام هیچگونه حرکتی نداشتن
دستامو گذاشتم رو شونه هاش بلند شد منم بلند کرد ی پررو گفت نشنیده گرفتم جوری بلند شد ک چسبیدم بهش فاصله کمی بین صورتامون بود بعد چند لحظه کوتاه ولش کردم اونم ی ببخشید زیر لب گفت و رفت
در ماشینشو باز کرد
-دراکولا
+شنیدم
-عمدا گفتم ک بشنوی
به ی پوزخند اکتفا کرد ورفت
بعد کلی غر زدن سر بچه ها رفتیم خونه هامون
مامان:بیا سرمیز ناهار
-باشه
لباسمو عوض کردم و یه پیرهن نازک تابستونی سبز پسته ای بایه شلوار سبز تیره تر پوشیدم موهامم بالا بستم و کفشای تخت سبزمم پوشیدم دوییدم سمت سالن پایین
نشستم سر میز ویه خسته نباشید ب بابا گفتم بانوهم ک طبق معمول انگار کشتیاش غرق شده داشت سالاد میخورد
بانو:چ خبر ملک
-هیچی ابجی
بانو:خوبع ک اتیشی نسوزوندی
چیزی نگفتم و مشغول بازی با سالاد شدم دلم برای جان که رفته بود سفر کاری ی ذره شده بود
داشتم غذا میخوردم درست روبروی بانو نشسته بودم باباهم کنارش و مامان کنارمن
ک بانو بابا باتعجب ب من نیگاکردن
-چیزی ش...
نشد حرفمو بزنم ک یکی از پشت بغلم کرد جان بود پاشدم سریع پریدم بغلش و کلی بوسش کودم بعدشم نشست سرمیز
همه خوشحال از اومدنش غرق خوردن ناهار شدیم
بابا گفت:خانوم بهرام اینا ازخارج برگشتن
مامان:واقعا همه شون؟!
بابا:ن بهروز اونجا مونده؛راستی من امشب دعوتشون کردم برای شام
مامان:متین اتفاقا کار خوبی کردی خیلی وقته ندیدیمشون؛بچه ها لطفا امشبو مراقب رفتارتون باشید(منظورش من بودما)
بانو:تیریپ مذهبی بگیریم؟
مامان:ن راحت باشین اشنان یعنی همون خواهر ناتنی بابات
بانو:هه پس عمه جونتونه بچه ها!(منکع فقط میدونستم بابا یه خواهرناتنی داره ک خارجن)
بعد ناهار رفتم اتاقم استراحت و بعد سراغ سوغاتیای جان
واسم یه گوشیو عطر کاپیتان بلک و بلک رز اصل اورده بود بوشون ادم و دیوونه میکرد
طرفای ۶:۴۵رفتم دوش بگیرم بعدش دوباره همون لباسامو پوشیدم ایندفه باکفشای سبز پاشنه دار و ی گردنبند ساده و یکم ارایش اومدم پایین
مامان:مگه نگفتم مهمون نداریم هانوکانه لباس بپوش این چیه پوشیدی؟!
-خوبه ک
مامان :نبست محض رضای خدا هم شده برو عوض کن
رفتم بالا ارایشمو پاک کردم یع پیرهن مشکی ک سرشونه هاش باز بود ومامان دوسش داشت و یه شلوار مشکی ستش پوشیدم دوس نداشتم جلو کسایی ک نمیشناسم زیادی لباسم باز واینا باشه خط چشم مشکی کشیدم رژ گونه و رژ لب مات اجری موهامم ک تازه چتری کوتاه کرده بودم بقیه شم تا شونه هام بود باز گذاشتم کلا تیپ مشکی منم ک چشم ابرو مشکی بودم
اومدم پایین ک باز مامان گیر داد مگه اومدی مراسم ترحیم ک زنگ و زدن درباز شد و خوش امد گویی واحوالپرسی بعد مامان وبابا وجان وبانو من رس
۳۲.۱k
۲۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.