(ڪاورشخصیت اصلی آیسـو)
(ڪاورشخصیت اصلی آیسـو)
پارت_۴
بابا:خانم واقای راد (بهرام وآیلار) دخترشون آیسو ک ازمن بزرگتر به نظر میومدو پسرشون بهراد وایی بهراد رنگ چماش کپی چشمای دریایی بانو بود قد بلند خوش تیپ موهاشم قهوه ای تیره و روشن قاطی مشغول دید زدن بهراد بودم و دست دادم بهش بعدهمینجوری محو اون بودم ک پشت سرش عماد و دیدم(همون ک حدس زدم باید از فامیلیش میفهمیدم) بابا:اینم باید همون اقا عماد تخس وشر باشه!برادر زاده بهرام وپسر صمیمی ترین درست بچگی تا دانشگاهم! بااونم دست دادم ومثلا باهمه اشنا شدیم
رفتیم تو سالن پذیرایی نشستیم عماد خیلی سرد وخشک با گوشیش ور میوفت(انگار ن انگار ک تو جمع نشسته)بهراد اومد بشینه قشنگ نشست بغل من یکم ک بهم نگا کرد:
من فک میکردم موهات و رنگ چشات یکیه!
-چشام ک قهوه ایه اما موهام همچین مشکی م نیست
بهراد:اوهوم تازه دقت کردم متوجه شدم
وهمینجوری سرگرم حرف زدن شدیم ولی من بیشتر کنجکاو بودم اقا عماد چیکار میکنه درسته کمی ازش خوشم میومد ولی ادمی نبودم ک اویزون کسی شم بخاطر همین بیشتر با بقیه سرگرم شدم بجز ایسو ک همش دوروبر عماد بود بو باهاش حرف میزد چ جالب عماد با هیچکس انقد صمیمی نبود!
-بهراد(چ زود پسر خاله شدم خخخ)
بهراد:جانم(اوهواینکه امنم بدتره)
-ایسو و عماد ...نذاشت حرفمو ادامه بدم
بهراد:از بچگی باهم بزرگ شدن عماد ب هیچ دختری جز بارانا(ابجیش)و ایسو اهمیت زیادی نمیده کلا خوشش نمیاد منکه بعید میدونم از کسی خوشش بیاد نهایتش همین ایسوی خودمون همه م موافقیم گویا ایسو دوسش داره البتع بین خودمون بمونه بعدشم ی چشمکی زد!
-چقد راحتی باو خداروشکر مجبور نیستم رسمی بحرفم تازع برعکس اون (بادستم ب عماد اشاره کردم)اینجوری نیستی همونجوی ک بهش اشاره میکردم ادای عماد و که اخم کرده و بی تفاوت ومسخره س در اوردم) بلند خندیدیم ک متوجه شدم عماد و ایسو مارودیدن همچنین بانو ک چشم غره ای بهم اومد بانگاهای عماد و بانو نیشم شل شد عمادم مشغول صحبت با ایسو شد!ایسو هم انصافا خوشگل بود قد متوسط چشم و ابرو مشکی (چشماش واقعا مشکی مشکی بود)موهای بلوند مش بینی عملی ک بهش نمیومد عملی باشه و کلی خوشگلش کرده بود و لبای قلوه ای و یه خال کوچولو کنار لبش داشت ک جذاب ترش کرده بود امشبم ک لباس کوتاه سفید ک تا رو زانوش بود ویه دامن پوشیده بود کلا این دختر نقطه ی مقابل من بود کم و بیش کم حرف بود و کم رو
رفتیم سر میز شام ک مامان بهراد ب بانو گفت:
دخترم موهاتو رنگ کردی؟!!
بانو:نه چطور مگه
ایلار خانوم:اخه موهای ملک و جان مشکی-قهوه ایه ول...نذاشت حرف بزنه
بانو:اما چشای منو جان کپیه همه و ملک هم دخت...ایندفعه بابا نذاشت حرف بزنه
بابا:بانو جان کافیه دخترم بانو هم ک توپرش خورده بود معلوم بود میخواست بگه دختر واقعی مامان وباباش نیستم!...
بعد شامم کلی حرف زدن
بهراد:میتونم شمارتو داشته باشم؟!
-اوهوم البتع بعدم شمارمو بهش گفتم خداییش پسر خوبب بنظر میومد و ازاون عماد یخ بهتر بود نظرم کلا راجع بهش عوض شد
ساعتای ۱-۱:۳۰ بود ک هوس رفتن کردن بعد خداحافظی بابا داشت بانو رو نصیحت میکرد ک انقد سر به سر من نذاره
بانو ۵سال ازمن بزرگتر بود و جان هم ۴ سال با اینکع بانو با پارتی بازی واینا مدرکشو گرفته بود و توشرکت کارمیکرد(البته واقعا حقش بود اخه کارشو خیلی خول بلد بود)جان هنوز درکنار کار دانشگاهشو ادامه میداد
رفتم ک بخوابم وبه این فک میکردم که اهه اینم از این اشنام در اومدن اصا ب من چ بیخیال این تخس اون چشم ابیه رو بچسب خخخخ خودمم از حرفام خندم گرفته بود با همین فکرا ب خواب رفتم صبح زوود از خواب بیدار شدم و اماده برای رفتن ب مدرسه سریع اماده شدم و رفتم همزمان با عماد ب کلاس رسیدم اه بازم با این کلاس داشتیم سلام دادم ک زیر لبی جوابمو داد + برو تو
-من برم ؟
+پ ن پ ازاون سر دنبا عمه م پاشه بیاد بره؟!
همینجوری ب لج کردن و کرم ریختنم ادامه میدادم ک کمرمو گرفت و منو ب سمت خودش بر گردوند
+برو تو جوجه
-امر دیگه ای هرکول
+باهمه دبیراتون اینجوری حرف میزنی؟
-نووچ فقط با هرکول مغرور وخشکی ک قراره ی مدت جای دبیرمون ک تو بیمارستانه
+میری یا ببرمت؟
-چجوری مثلا بغلم میکنی میریم توو یا دستمو میگیری درهرصورت ب ضرر خودته و ی لبخند شیطون زدم
+اووووف فندوق سرتق! اصا نیا ب ضرر خودته دروباز کرد ورفت تو کلاس منم پشت سرش وارد کلاس شدم بعد یه ربع گوشیش زنگ خورد
+سلام
..........
+الان؟
..........
+چیشده!؟مشکلی ک نداره؟!
..........
+باشه باشه من خودم خبر میدم
بعد تموم شدن تلفنش زل زد ب من
-هاااان چیه؟
+بله؟!
منم ک ازهمه جا بیخبر حواسم نبود کجام
-میگم چیه عین بز زل زدی ب من؟!
کلاس رفت رو هوا!
+بیرون
اووه اوه-ببخشید اق...
+برو بیرون منم الان میام
-باشه استاد
فاتحه م خونده شده بود اومدم بیرون و کلنجار میرفتم که عذر
پارت_۴
بابا:خانم واقای راد (بهرام وآیلار) دخترشون آیسو ک ازمن بزرگتر به نظر میومدو پسرشون بهراد وایی بهراد رنگ چماش کپی چشمای دریایی بانو بود قد بلند خوش تیپ موهاشم قهوه ای تیره و روشن قاطی مشغول دید زدن بهراد بودم و دست دادم بهش بعدهمینجوری محو اون بودم ک پشت سرش عماد و دیدم(همون ک حدس زدم باید از فامیلیش میفهمیدم) بابا:اینم باید همون اقا عماد تخس وشر باشه!برادر زاده بهرام وپسر صمیمی ترین درست بچگی تا دانشگاهم! بااونم دست دادم ومثلا باهمه اشنا شدیم
رفتیم تو سالن پذیرایی نشستیم عماد خیلی سرد وخشک با گوشیش ور میوفت(انگار ن انگار ک تو جمع نشسته)بهراد اومد بشینه قشنگ نشست بغل من یکم ک بهم نگا کرد:
من فک میکردم موهات و رنگ چشات یکیه!
-چشام ک قهوه ایه اما موهام همچین مشکی م نیست
بهراد:اوهوم تازه دقت کردم متوجه شدم
وهمینجوری سرگرم حرف زدن شدیم ولی من بیشتر کنجکاو بودم اقا عماد چیکار میکنه درسته کمی ازش خوشم میومد ولی ادمی نبودم ک اویزون کسی شم بخاطر همین بیشتر با بقیه سرگرم شدم بجز ایسو ک همش دوروبر عماد بود بو باهاش حرف میزد چ جالب عماد با هیچکس انقد صمیمی نبود!
-بهراد(چ زود پسر خاله شدم خخخ)
بهراد:جانم(اوهواینکه امنم بدتره)
-ایسو و عماد ...نذاشت حرفمو ادامه بدم
بهراد:از بچگی باهم بزرگ شدن عماد ب هیچ دختری جز بارانا(ابجیش)و ایسو اهمیت زیادی نمیده کلا خوشش نمیاد منکه بعید میدونم از کسی خوشش بیاد نهایتش همین ایسوی خودمون همه م موافقیم گویا ایسو دوسش داره البتع بین خودمون بمونه بعدشم ی چشمکی زد!
-چقد راحتی باو خداروشکر مجبور نیستم رسمی بحرفم تازع برعکس اون (بادستم ب عماد اشاره کردم)اینجوری نیستی همونجوی ک بهش اشاره میکردم ادای عماد و که اخم کرده و بی تفاوت ومسخره س در اوردم) بلند خندیدیم ک متوجه شدم عماد و ایسو مارودیدن همچنین بانو ک چشم غره ای بهم اومد بانگاهای عماد و بانو نیشم شل شد عمادم مشغول صحبت با ایسو شد!ایسو هم انصافا خوشگل بود قد متوسط چشم و ابرو مشکی (چشماش واقعا مشکی مشکی بود)موهای بلوند مش بینی عملی ک بهش نمیومد عملی باشه و کلی خوشگلش کرده بود و لبای قلوه ای و یه خال کوچولو کنار لبش داشت ک جذاب ترش کرده بود امشبم ک لباس کوتاه سفید ک تا رو زانوش بود ویه دامن پوشیده بود کلا این دختر نقطه ی مقابل من بود کم و بیش کم حرف بود و کم رو
رفتیم سر میز شام ک مامان بهراد ب بانو گفت:
دخترم موهاتو رنگ کردی؟!!
بانو:نه چطور مگه
ایلار خانوم:اخه موهای ملک و جان مشکی-قهوه ایه ول...نذاشت حرف بزنه
بانو:اما چشای منو جان کپیه همه و ملک هم دخت...ایندفعه بابا نذاشت حرف بزنه
بابا:بانو جان کافیه دخترم بانو هم ک توپرش خورده بود معلوم بود میخواست بگه دختر واقعی مامان وباباش نیستم!...
بعد شامم کلی حرف زدن
بهراد:میتونم شمارتو داشته باشم؟!
-اوهوم البتع بعدم شمارمو بهش گفتم خداییش پسر خوبب بنظر میومد و ازاون عماد یخ بهتر بود نظرم کلا راجع بهش عوض شد
ساعتای ۱-۱:۳۰ بود ک هوس رفتن کردن بعد خداحافظی بابا داشت بانو رو نصیحت میکرد ک انقد سر به سر من نذاره
بانو ۵سال ازمن بزرگتر بود و جان هم ۴ سال با اینکع بانو با پارتی بازی واینا مدرکشو گرفته بود و توشرکت کارمیکرد(البته واقعا حقش بود اخه کارشو خیلی خول بلد بود)جان هنوز درکنار کار دانشگاهشو ادامه میداد
رفتم ک بخوابم وبه این فک میکردم که اهه اینم از این اشنام در اومدن اصا ب من چ بیخیال این تخس اون چشم ابیه رو بچسب خخخخ خودمم از حرفام خندم گرفته بود با همین فکرا ب خواب رفتم صبح زوود از خواب بیدار شدم و اماده برای رفتن ب مدرسه سریع اماده شدم و رفتم همزمان با عماد ب کلاس رسیدم اه بازم با این کلاس داشتیم سلام دادم ک زیر لبی جوابمو داد + برو تو
-من برم ؟
+پ ن پ ازاون سر دنبا عمه م پاشه بیاد بره؟!
همینجوری ب لج کردن و کرم ریختنم ادامه میدادم ک کمرمو گرفت و منو ب سمت خودش بر گردوند
+برو تو جوجه
-امر دیگه ای هرکول
+باهمه دبیراتون اینجوری حرف میزنی؟
-نووچ فقط با هرکول مغرور وخشکی ک قراره ی مدت جای دبیرمون ک تو بیمارستانه
+میری یا ببرمت؟
-چجوری مثلا بغلم میکنی میریم توو یا دستمو میگیری درهرصورت ب ضرر خودته و ی لبخند شیطون زدم
+اووووف فندوق سرتق! اصا نیا ب ضرر خودته دروباز کرد ورفت تو کلاس منم پشت سرش وارد کلاس شدم بعد یه ربع گوشیش زنگ خورد
+سلام
..........
+الان؟
..........
+چیشده!؟مشکلی ک نداره؟!
..........
+باشه باشه من خودم خبر میدم
بعد تموم شدن تلفنش زل زد ب من
-هاااان چیه؟
+بله؟!
منم ک ازهمه جا بیخبر حواسم نبود کجام
-میگم چیه عین بز زل زدی ب من؟!
کلاس رفت رو هوا!
+بیرون
اووه اوه-ببخشید اق...
+برو بیرون منم الان میام
-باشه استاد
فاتحه م خونده شده بود اومدم بیرون و کلنجار میرفتم که عذر
۳۱۸.۵k
۲۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.