رمان :عشق مخفی
رمان :عشق مخفی
نامی سریع از روم بلند شد ولی شوگا کامل اون صحنه هارو دید
شوگا: داشتید چه غلطی میکردید؟,(یونگی غیرتی میشود)
ات: هیچی
شوگا:بله معلومه
نامجون:دوست دخترمه هرکاری بخوام باهاش میکنم
ات:(وی درحال ذوق مرگ شدن)
شوگا:چه غلطا اگه من اجازه نمیدادم که نمیتونستین باهم باشیم
ات:قبل از اینکه تو اجازه بدی ما باهم قرار میزاشتیم
شوگا:چی؟!
ات:هیچی گوه خوردم حالا چیکار داشتی اومدی؟
شوگا: خیر سرم اومدم سیمکارتت رو بهت بدم که با صحنه هایه خاک بر سری شما رو به رو شدم
ات: دستت درد نکنه بزارش رو میز
شوگا: باشه
شوگا سیمکارت رو گذاشت رو یه میز و خداحافظی کرد و رفت
نامجون:من میرم یه دوش بگیرم
ات:باش
رفتم سمت گوشیم که دوباره دیدم کلی پیام از اون ساسنگ فن برام اومده
؟:دوست دارم بیبی
؟(آدرس یه باغ)
؟:ساعت نه شب منتظرتم اگه نیای قول نمیدم ساکت بشینم
مردم دیوونه شدن
سریع سیمکارتم رو عوض کردم
یک ساعتی بود که داشتم شمارهایه مهم رو وارد گوشیم میکردم که بلاخره نامجون اومد بیرون
نامجون:داری چیکار میکنی؟
ات: شمارهامو درست میکنم
نامجون:میگما نظرت چیه برا ناهار من غذا درست کنم؟
ات:نه ممنون ناهار خونه جیمین دعوتیم
نامجون:کی گفت؟
ات:وقتی رفتی حموم زنگم زد راستی پسرا هم میگن شب بمونیم اونجا
نامجون:باشه
من و نامی کارامون رو کردیم و رفتیم سمت خونه جیمین تو راه بودیم که رو گوشیم پیام اومد
؟: فکر کردی میتونی از دستم فرار کنی
؟:هرچقدر هم شمارتو عوض کنی من بازم پیدات می کنم بیبی
؟:قراره امشبمون رو یادت نره اگه نیای اتفاق خوبی نمیوفته
این دیگه کیه؟ عجب آدم دیوونه ایه ول کن نیست
نامجون: پیاده شد رسیدیم
ات:باش
ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ و سوار آسانسور شدیم بعد از چند ثانیه آسانسور ایستاد و رفتیم سمت دری که اون طرف راه رو بود
زنگ در رو زدم که جیمین باز کرد
جیمین :سلام بر کبوتر های عاشق
ات و نامی:سلام
(خلاصه غذا خوردن و حرف زدن و .....)
ساعت هشت
تو بغل شوگا نشسته بودم که یه عکس برام اومد عکس مامان بزرگم بود که انگار همین الان ازش گرفته بودن
؟:مامانبزرگت واقعا خانم خوبیه ولی اگه دست از پا خطا کنی و به حرفم گوش ندی ایشون میرن پیش شوهرشون
ایششش ولش کن گوشیم رو خاموشش کردم و گذاشتم کنار
ات:فکر کنم این دفعه باید گوشیم رو عوض کنم
شوگا:براچی ؟
ات: دوباره شمارم رو پیدا کردن
شوگا: میخوای شماره کسی که بهت پیام میده رو بدی پلیس؟
ات:نه ولش کن خودش بی خیال میشه
شوگا:هرطور راحتی
ات:جیمین شی من خوابم میاد(جیغ)
جیمین: ساعت هشت شب مرغ ها هم نمیخوابن که تو میخوای بخوابی
ات:منو دوست پسرم خوابمون میاد
نامجون با دهن باز داشت نگام میکرد
نامی سریع از روم بلند شد ولی شوگا کامل اون صحنه هارو دید
شوگا: داشتید چه غلطی میکردید؟,(یونگی غیرتی میشود)
ات: هیچی
شوگا:بله معلومه
نامجون:دوست دخترمه هرکاری بخوام باهاش میکنم
ات:(وی درحال ذوق مرگ شدن)
شوگا:چه غلطا اگه من اجازه نمیدادم که نمیتونستین باهم باشیم
ات:قبل از اینکه تو اجازه بدی ما باهم قرار میزاشتیم
شوگا:چی؟!
ات:هیچی گوه خوردم حالا چیکار داشتی اومدی؟
شوگا: خیر سرم اومدم سیمکارتت رو بهت بدم که با صحنه هایه خاک بر سری شما رو به رو شدم
ات: دستت درد نکنه بزارش رو میز
شوگا: باشه
شوگا سیمکارت رو گذاشت رو یه میز و خداحافظی کرد و رفت
نامجون:من میرم یه دوش بگیرم
ات:باش
رفتم سمت گوشیم که دوباره دیدم کلی پیام از اون ساسنگ فن برام اومده
؟:دوست دارم بیبی
؟(آدرس یه باغ)
؟:ساعت نه شب منتظرتم اگه نیای قول نمیدم ساکت بشینم
مردم دیوونه شدن
سریع سیمکارتم رو عوض کردم
یک ساعتی بود که داشتم شمارهایه مهم رو وارد گوشیم میکردم که بلاخره نامجون اومد بیرون
نامجون:داری چیکار میکنی؟
ات: شمارهامو درست میکنم
نامجون:میگما نظرت چیه برا ناهار من غذا درست کنم؟
ات:نه ممنون ناهار خونه جیمین دعوتیم
نامجون:کی گفت؟
ات:وقتی رفتی حموم زنگم زد راستی پسرا هم میگن شب بمونیم اونجا
نامجون:باشه
من و نامی کارامون رو کردیم و رفتیم سمت خونه جیمین تو راه بودیم که رو گوشیم پیام اومد
؟: فکر کردی میتونی از دستم فرار کنی
؟:هرچقدر هم شمارتو عوض کنی من بازم پیدات می کنم بیبی
؟:قراره امشبمون رو یادت نره اگه نیای اتفاق خوبی نمیوفته
این دیگه کیه؟ عجب آدم دیوونه ایه ول کن نیست
نامجون: پیاده شد رسیدیم
ات:باش
ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ و سوار آسانسور شدیم بعد از چند ثانیه آسانسور ایستاد و رفتیم سمت دری که اون طرف راه رو بود
زنگ در رو زدم که جیمین باز کرد
جیمین :سلام بر کبوتر های عاشق
ات و نامی:سلام
(خلاصه غذا خوردن و حرف زدن و .....)
ساعت هشت
تو بغل شوگا نشسته بودم که یه عکس برام اومد عکس مامان بزرگم بود که انگار همین الان ازش گرفته بودن
؟:مامانبزرگت واقعا خانم خوبیه ولی اگه دست از پا خطا کنی و به حرفم گوش ندی ایشون میرن پیش شوهرشون
ایششش ولش کن گوشیم رو خاموشش کردم و گذاشتم کنار
ات:فکر کنم این دفعه باید گوشیم رو عوض کنم
شوگا:براچی ؟
ات: دوباره شمارم رو پیدا کردن
شوگا: میخوای شماره کسی که بهت پیام میده رو بدی پلیس؟
ات:نه ولش کن خودش بی خیال میشه
شوگا:هرطور راحتی
ات:جیمین شی من خوابم میاد(جیغ)
جیمین: ساعت هشت شب مرغ ها هم نمیخوابن که تو میخوای بخوابی
ات:منو دوست پسرم خوابمون میاد
نامجون با دهن باز داشت نگام میکرد
۹.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.